هفت وادی
هفت وادی عرفان وشرح آنها
وادی در لغت به معنی رودخانه و رهگذر آب سیل؛ یعنی زمین نشیب هموار کم درخت که جای گذشتن آب سیل باشد و هیمنطور به معنی صحرای مطلق آمده است (لطایف الغات)
در اصطلاح شیخ عطار مراحلی است که سالک طریقت باید طی کند و طی این مراحل را به بیابانهای بی زینهاری تشبیه کرده است که منتهی به کوههای بلند و بی فریادی می شود که سالک برای رسیدن بمقصود از عبور از این بیابانهای مخوف و گردنه های مهلک ناگزیر است و آنرا به وادیها و عقبات سلوک تعبیر کرده است. به طوریکه صوفیان مقدم در تصوف هفت مقام تصور کرده اند از این قرار:
۱) مقام توبه
۲) ورع
۳) زهد
۴) فقر
۵) صبر
۶) رضا
۷) توکل.
و ده "حال" از این قرار:
۱) مراقبه
۲) قرب
۳) محبت
۴) خوف
۵) رجا
۶) شوق
۷) انس
۸) اطمینان
۹) مشاهده
۱۰) یقین (اللمع
اما صوفیان قرون بعد بر این تعداد افزوده اند از جمله ابوعبدالله انصاری به ده وادی معتقد است (شرح منازل السائرین ص ۱۹۸)- بیان این وادیها و اختلافات صوفیه از حوصله این شرح که بنایش بر اختصار است خارج است (جهت مزید اطلاع ر. ک. : بحث در آثار و افکار و احوال حافظ تالیف دکتر غنی ص ۲۰۷ تا ۲۲۷ و کتب معتبر صوفیان از قبیل رساله قشیریه و هجویری و غیره)-
عطار در مصیبت نامه پنج وادی تصور کرده است و در منطق الطیر هفت وادی. از این قرار :
۱) طلب
۲) عشق
۳) معرفت
۴) استغنا
۵) توحید
۶) حیرت
۷) فقر و فنا و برای هر یک شرحی بسیار شیوا و دل انگیز آورده است.
▪ طلب :
در لغت بمعنی جستن است (المصادر) و در اصطلاح صوفیان "طالب" سالکی است که از شهوت طبیعی و لذات نفسانی عبور نماید و پرده پندار از روی حقیقت براندازد و از کثرت به وحدت رود تا انسان کاملی گردد (لطایف) – آنرا گویند که شب و روز به یاد خدایتعالی باشد در هر حالی (کشف المحجوب)- در حقیقت «طلب» اولین قدم در تصوف است و آن حالتی است که در دل سالک پیدا می شود تا او را به جستجوی معرفت و تفحص در کار حقیقت و امیدارد. «طالب» صاحب این حالتست و مطلوب هدف و غایت و مقصود سالک است.
▪ عشق :
بزرگترین و سهمناک ترین وادی است که صوفی در آن قدم می گذارد. معیار سنجش و مهمترین رکن طریقت است. عشق در تصوف مقابل عقل در فلسفه است به همین مناسبت تعریف کاملی از آن نمی توان کرد چنانکه مولانا گوید: عقل در شرحش چو خر در گل بخفت شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
صوفیان در توصیف آن داد معنی داده اند و نقل گفتار آنان در اینجا میسر نیست، فقط به نکته ای از آن اشاره می شود و برای توجه به کیفیت آن می توان به مراجعی که در ذیل می آید مراجعه نمود. سهروردی گوید: «عشق را از عشقه گرفته اند و عشقه آن گیاهیست که در باغ پدید آید. در بن درخت. اول، بیخ در زمینی سخت کند، پس سر برآورد و خود را در درخت می پیچد و همچنان می رود تا جمله درخت را فرا گیرد و چنانش در شکنجه کند که نم در میان رگ درخت نماند و هر غذا که بواسطه آب و هوا بدرخت می رسد بتاراج می برد تا آنگاه که درخت خشک شود.
همچنان در عالم انسانیت که خلاصه موجوداتست، درختیست منتصف القامه که آن بحبه- القلب پیوسته است وحبهالقلب در زمین ملکوت روید... و چون این شجره طیبه بالیدن آغاز کند و نزدیک کمال رسد عشق از گوشه ای سر بردارد و خود را در او پیچید تا بجایی برسد که هیچ نم بشریت در او نگذارد و چندانکه پیچ عشق بر تن شجره زیادتر می شود آن شجره منتصف القامه زردتر و ضعیف تر می شود تا بیکبارگی علاقه منقطع گردد. پس آن شجره روان مطلق گردد و شایسته آن شود که در باغ الهی جای گیرد.» (رساله فی حقیقه العشق ص ۱۳) «محبت چون بغایت رسد آنرا عشق خوانند و کویند که "العشق محبه مفرطه" و عشق خاص تر از محبت است زیرا که همه عشق محبت باشد اما همه محبت عشق نباشد و محبت خاص تر از معرفت است زیرا که همه محبتی معرفت است. اما همه معرفتی محبت نباشد...
پس اول پایه معرفت است و دوم پایه محبت و سیم پایه عشق. و بعالم عشق که بالای همه است نتوان رسید تا از معرفت و محبت دو پایه نردبان نسازد» (رساله فی حقیقه العشق ص ۱۲).
عطار در الهی نامه آورده است:
ز شهوت نیست خلوت هیچ مطلوب
کسی کین سر ندارد هست معیوب
ولیکن چون رسد شهوت بغایت
ز شهوت عشق زاید بی نهایت
ولی چون عشق گردد سخت بسیار
محبت از میان آید پدیدار
محبت چون بحد خود رسد نیز
شود جان تو در محبوب ناچیز
ز شهوت در گذر چون نیست مطلوب
که اصل جمله محبوبست محبوب
(الهی نامه ص ۴۸)
بطوریکه گفته شد صوفیان را در توصیف عشق و محبت و محبوب و تقدیم و تأخیر آنها و کیفیت این عشق و تاثیر آن در سالک و لزوم عشق در طریقت بسیار سخن رانده اند و شرح آنهمه در اینجا میسر نیست (جهت مزید اطلاع ر. ک. اللمع ص ۵۷ و رساله قشیریه ص ۱۴۳ و هجویری ص ۳۹۲ و منازل السائرین قسم سابع و احیاء العلوم الدین ج ۴ ص ۲۵۱ تا ۲۷۵ و فتوحات المکیه ج ۲ ص ۲۲۰ و سوانح غزالی و رساله فی حقیقه العشق سهروردی واشعه اللمعات، لمعه هفتم ص ۸۷ و مصباح الهدایه ص ۴۰۴ و حواشی نگارنده بر اسرارنامه ص ۲۷۶ و ۲۸۰).
▪ معرفت:
معرفت نزد علما همان علم است و هر عالم به خدایتعالی عارف است و هر عارفی عالم. ولی در نزد این قوم معرفت صفت کسی است که خدای را به اسماء و صفاتش شناسد و تصدیق او در تمام معاملات کند و نفی اخلاق رذیله و آفات آن نماید و او را در جمیع احوال ناظر داند و از هوا جس نفس و آفات آن دوری گزیند و همیشه در سروعلن با خدای باشد و باو رجوع کند. (رساله قشیریه ص ۱۴۱) جهت مزید اطلاع بر این اصطلاح ر. ک. مصباح الهدایه ص ۹۰ ببعد و هجویری ص ۳۴۱ ببعد و منازل السائرین قسم دهم و کیمیای سعادت ص ۴۱ ببعد و فرهنگ مصطلحات عرفاء ذیل کلمه معرفت.
▪ توحید:
در لغت حکم است بر اینکه چیزی یکی است و علم داشتن به یکی بودن آنست و در اصطلاح اهل حقیقت تجرید ذات الهی است از آنچه در تصور یا فهم یا خیال یا وهم و یا ذهن آید (تعریفات) (و نیز ر. ک. رساله قشیریه ص ۱۳۴ و مصباح الهدایه ص ۱۷ ببعد و هجویری ص ۳۵۶).
▪ تفرید:
نفی اضافت اعمال است بنفس خود و غیبت از رویت آن بمطالعه نعمت و منت حق تعالی (مصباح الهدایه ص ۱۴۳)- و قوفک بالحق معک (ابن عربی)
عطار گوید: تو در او گم گرد توحید این بود گم شدن کم کن تو تفرید این بود (ص ۲۱۰ س ۳۷۶۱ منطق الطیر عطار)
شیخ ما (بوسعید) گفت حق تعالی فرد است او را بتفرید باید جستن تو او را بمداد و کاغذ جویی کی یابی (اسرار التوحید ص ۲۰۱).
▪ تجرید:
ترک اعراض دنیوی است ظاهراً و نفی اعراض اخروی و دنیوی باطناً و تفصیل این جمله آنست که مجرد حقیقی آن کسی بود که بر تجرد از دنیا طالب عوض نباشد بلکه باعث بر آن تقرب بر حضرت الهی بود (مصباح الهدایه ص ۱۴۳)- خالی شدن قلب و سر سالک است از ماسوی الله و بحکم "فاخلع نعلیک" باید آنچه موجب بُعد (دوری) بنده است از حق از خود دور کند (فرهنگ مصطلحات عرفا).
▪ حیرت:
یعنی سرگردانی و در اصطلاح اهل الله امریست که وارد می شود بر قلوب عارفین در موقع تامل و حضور و تفکر آنها را از تامل و تفکر حاجب گردد.
(فرهنگ مصطلحات عرفا).
▪ فقر و فنا:
ـ فقر:
در اصطلاح صوفیان عبارتست از فقد مایحتاج الیه (تعریفات)- ابوتراب نخشبی گفت: حقیقت غنا آنست که مستغنی باشی از هر که مثل تست و حقیقت فقر آنست که محتاج باشی بهر که مثل تست (تذکره الاولیاء ج ۱ ص۲۹۷ و طبقات الصوفیه ص ۲۵۰- جهت مزید اطلاع بر این اصطلاح صوفیان ر. ک. شرح تعرف ج ۳ ص ۱۱۸ تا۱۲۰).
ـ اما فنا:
در اصطلاح صوفان سقوط اوصاف مذمومه است از سالک و آن بوسیله کثرت ریاضات حاصل شود و نوع دیگر فنا عدم احساس سالک است بعالم ملک و ملکوت و استغراق اوست در عظت باریتعالی و مشاهده حق. از این جهت است که مشایخ این قوم گفته اند «الفقر سواد الوجه فی الدارین» قشریه ص ۳۶ و هجویری ص ۳۱۱ و فتوحات المکیه ج ۲ ص ۵۱۲ و مصباح الهدایه ص ۴۲۶)