معانی و مترادفهای مختلف کلمه "کار"
کلمه: کار
(اسم)لوازم، کمک، کار، یاری، سابقه، وظیفه، خدمت، بنگاه، تشریفات، عبادت، استخدام، اثاثه، سرویس، نوکری، زاوری، درخت سنجد، یک دست ظروف، نظام وظیفه
(اسم)تابع، عمل، کار، ماموریت، وظیفه، پیشه، مقام، کارکرد، کار ویژه، ایفاء، ایین رسمی
(اسم)شیی ء، کار، اسباب، جامه، متاع، چیز، دارایی، لباس، شیء
(اسم)مسئولیت، کار، منصب، وظیفه، خدمت، دفتر، اداره، اشتغال، مقام، شغل، دفتر کار، محل کار، احراز مقام
(اسم)کار، تمرین، وظیفه، تکلیف، امر مهم
(اسم)رساله، عمل، فعل، کنش، کار، سند، کردار، حقیقت، فرمان قانون، تصویب نامه، اعلامیه، پرده نمایش، امر مسلم
(اسم)گزارش، عمل، فعل، کنش، کار، کردار، جدیت، اقدام، بازی، حرکت، رفتار، نبرد، جنبش، تاثیر، تعقیب، اشاره، وضع، پیکار، طرز عمل، تمرین، سهم، سهام شرکت، جریان حقوقی، اقامهء دعوا، اشغال نیروهای جنگی، اثر جنگ، جریان
(اسم)عمل، فعل، کار، سند، کردار
(اسم)فعل، کار، عملیات، چیز، وظیفه، سعی، ساخت، استحکامات، زحمت، شغل، زیست، کارخانه، نوشتجات، موثر واقع شدن، اثار ادبی یا هنری
(اسم)کار، امر، ساخت، شغل، ایوب
(اسم)کار، رنج، کوشش، سعی، زحمت، کارگر، حزب کارگر، درد زایمان
(اسم)کار، کردار، سرنوشت، مراسم دینی، حاصل کردار انسان
(اسم)کار، فعالیت، کنش وری، اکتیو ایی، چابکی، زنده دلی
(اسم)کار، اقدام، امر، وجد، تمجید
(اسم)کار، امر، عشقبازی، کار و بار، مطلب
(اسم)کار، ماموریت، گماشت، وظیفه، فرض، خدمت، عهده، تکلیف، عوارض گمرکی
(اسم)کار، تعبیه، ابتکار، امر مورد علاقه
(اسم)کار، انتصاب، قرار ملاقات، وعده ملاقات، گماشت، منصب، وقت تعیین شده
(اسم)کار، مهارت، استادی، ساخت، طرز کار
(اسم)کار، سرگرمی، کار فرعی، مشغولیت، کار جزیی، حرفه، کسب
(اسم)کار، میل، حرفه، کسب، صدا، احضار، پیشه، شغل، حرفهای، هنرستانی
(اسم)کار، پیشنهاد، قضیه، قیاس منطقی، گزاره، پیشنهاد کردن به
(اسم)کار، اثر، قطعه موسیقی، نوشته