خدا ناباوری
عناصر مشترک در بیخدایی نوین- مقدمه
عناصر مشترک در بیخدایی نوین-تعریف بیخدایی در بیخدایی نوین
عناصر مشترک در بیخدایی نوین- تعریف بیخدایی از دانشنامه ها تا فلسفه
عناصر مشترک در بیخدایی نوین-NOMA در بیخدایی نوین
عناصر مشترک در بیخدایی نوین-دیدگاه توضیحی به خداباوری در بیخدایی نوین
‹خداناباوری ایرانی’؛ آیا دین و خداناباوری ناسازگارند؟
در آوریل 12, 2019 به دست NEGAHEHANDISHEH۱ دیدگاه
آیا دین و خداناباوری ناسازگارند؟
مقدمه
برخلاف آنچه بسیاری فکر میکنند، دین و خداناباوری با یکدیگر ناسازگار نیستند. ادیان و مکاتب فلسفی بسیاری وجود دارند که در پایه های اندیشه دینی خود جایی برای خدا یا عاملی شبیه به آن ندارند. باید به این نکته توجه داشت که تنها نقطه مشترک بین بیخدایان بی اعتقادی آنان به خداست و فرای آن، تنوع عقیده بین بیخدایان شامل طیف گستردهای از جهان بینی ها و مولفه هاست. بنابراین، یک بیخدا میتواند به روح، کارما، جن، زندگی پس از مرگ و غیره نیز اعتقاد داشته باشد اما باز هم یک بیخدا باشد. برای مثال، برخی ادیانی که در آنها نشانی از مفهوم یا پایه خدا در آنها نیست مذهب بودایی، جِینیسم، دائوئیسم، کُنفسیوس گرایی، فالون گُنگ، شینتو، بیخدایی مسیحی و توحید گرایانِ عام گرا را میتوان نام بُرد. بنابراین دین و پدیده دین نیازی به خدا ندارد. بنابراین خداباوری برابر با دین نیست و بیخدایی در ذات خود ضدیتی با دین ندارد[i].
جولین بجینی، فیلسوف خداناباور نیز در کتاب خود مقدمه ای کوتاه به بیخدایی اینگونه مینویسد که «تصور اشتباه دیگر این است که بیخدایی برای وجود خود وابسته به دین بوده «و این در خودِ نام آتئیسم مشخص است – بیخدایی به عنوان بی-خدا: یعنی رد اعتقاد خداباوری. بنابراین آتئیسم با توجه به نامش ماهیتی منفی و {تکذیب کننده} دارد و برای وجود خود نیاز به تکیه کردن به اعتقادات دینی دارد که آنان را تکذیب میکند.
فکر میکنم که این دید اساسا اشتباه است. معقول بودن آن در نظر اول را بر اساس نوعی استدلال ناپخته است که ما به آن مغالطه ریشهشناسی میگوییم. این اشتباه عبارت است از فکر کردن به این که بهترین راه فهمیدن معنای کلمه این است که ریشه آنرا فهمید اما این مشخصا همیشه درست نیست. برای مثال ریشهشناسی «فلسفه» در یونانی به معنای «دوست دار حکمت» میباشد. با این حال اما امروز کسی نمیتواند به سادگی فقط با فهمیدن این حقیقتِ ریشه شناسی درک کند که فلسفه چیست…. بنابراین تنها به این دلیل که کلمه «آتئیسم» به شکل تکذیب خداباوری ساخته شده برای نشان دادن تکذیب کننده بودن آن کافی نیست. {بیخدایی را نباید در ذات خود ناسازگاری و ضدیت با دین دید}
ریشه شناسی به کنار، میتوانیم ببینیم که چگونه انداختن آتئیسم در موضعی منفی بیش از تصادفی تاریخی نیست. این داستان را در نظر بگیرید که در حقیقت شروع شده و در وهم و خیال تمام میشود.
- در اسکاتلند رودخانه عمیقی وجود دارد که به آن لاکنِس میگویند. بسیاری از مردم در اسکاتلند- بدون شک اکثریت مردم- معتقدند که این دریاچه نیز مانند هر دریاچه دیگری در کشور است. اعتقاد آنان به دریاچه درواقع عادی است ولی این به این معنا نیست که آنان هیچ باور خاصی ندارند.بلکه اعتقاداتی که دارند چنان عادی اند که نیازی به توضیح دادن ندارند.آنها اعتقاد دارند که دریاچه پدیده ای طبیعی با وسعتی بخصوص است که ماهی های بخوصی در آن زندگی میکنند و… .
هرچندبرخی از مردم اعتقاد دارند که این دریاچه خانه موجودی عجیب به نام هیولای لاکنِس است. بسیاری ادعا میکنند که آنرا دیدند هرچند که هیچ مدرک محکمی مبنی بر وجود داشتن آن تا به حال ارائه نشده است. تابحال داستان ما ساده است حال تصور کنید چگونه داستان ادامه خواهد یافت.
تعداد معتقدان به هیولا روبه فزونی میرود. به زودی کلمه ای برای آنان ساخته میشود: همه آنان به تمسخر N نامیده میشوند (بسیاری از نام های ادیان ابتدا برچسب های تمسخر آمیر بودند، متودیست،کواِیکِر و حتی مسیحی نیز اینگونه سربرآوردند.) هرچند با افزایش شمار نِسیها {معتقدان به هیولای دریاچه} دیگر لقب آنان {واژه ای} برای تمسخر نیست. برخلاف اینکه مدرک وجود هیولا غایب است، به زودی نِسی بودن عادی میشود و این مردم –آنطور که فکر میکردند در گذشته عادی هستند حال اقلیتند. آنان به زودی لقب خودشان را میگیرند A کسانی که دیگر به هیولا باور ندارند.
آیا درست است اگر بگوییم که باور آنِسیها (بی اعتقادان به هیولا) وابسته به نِسی هاست؟ این نمیتواند درست باشد، چراکه اعتقاد آنِسیها به تاریخی پیش از نِسیها باز میگردد. نکته کلیدی اما دراینجا زمان بندی نیست. نکته کلیدی این است که آنِسیها حتی در صورت نبودن نِسی ها نیز همان اعتقاد را داشتند. کاری که رشد نِسیها انجام داد، اسم دادن به مجموعه ای از اعتقادات بود که همیشه وجود داشتند، اما چنان معمول بودند که نیازی به برچسب نداشتند.
پیام داستان باید واضح باشد. آتئیست ها به دیدگاه خاصی متمایل هستند که شامل بیشمار اعتقاد درباره دنیا و آنچه درون آن است ، میشود. خداباوران میگویند چیز دیگری نیز وجود دارد- خدا. اگر خداباوران وجود نداشتند، بیخدایان هنوز وجود داشتند، اما شاید دیگر هیچ نام خاصی برای آنان نبود. اما با وجود اعتقاد بسیاری به خدا یا خدایان ،خداباوری در دنیایمان غالب شده؛ بیخدایی طوری تعریف شده که در مخالفت با آن است. این آنرا به هیچ شکلی وابسته به دین نمیکند همانطور که آنِسیها نیز وابسته به نِسیها نیستند.
بی اساسی گفتن اینکه بیخدایی وابسته به دین است احتمالا شفاف تر میشود اگر فکرکنیم که چه اتفاقی میافتاد اگر هیچ کسی به خدا اعتقاد نداشت. اگر بیخدایی وابسته به دین بود بدون شک دیگر بدون دین وجود نداشت. اما در این سناریو خیالی، آنچه ما داریم نه پایان بیخدایی، بلکه پیروزی آن است[ii].»
قصد من از ارائه این مقدمه درواقع تاکید بر این نکته است که همانطور که بجینی به آن اشاره کرد: «… با وجود اعتقاد بسیاری به خدا یا خدایان ،خداباوری در دنیایمان غالب شده؛ بیخدایی طوری تعریف شده که در مخالفت با آن {خدا و دین} است. در واقع همانطور که بیان شد واژه بیخدا « تا مدت زیادی ابزاری برای حذف رقبای سیاسی،مذهبی باقی ماند[iii] گرچه درمواردی نیز به کسانی نسبت داده میشد که به خدایان محلی بی احترامی کرده یا وجود آن را تکذیب میکردند. سیسرو واژه یونانی را به کلمه لاتین átheos ترجمه کرد که در مجادلات بین اولین مسیحیان و هلینیستی ها از آن استفاده میشد. بدین شکل که هر گروه این واژه را به گروه دیگر نسبت میداد.[iv] … «در طول قرن هفده و هجده نیز هیچ کس حتی خیال نمیکرد که خود را آتئیست بنامد»[v]. درواقع واژه آتئیست (بیخدا) خود برآمده از نزاع های دینی و سیاسی بوده است و درواقع اکثرا این دین داران بوده اند که با توسل به این واژه درصدد حذف یا کنار زدن رقبای خود برمی آمدندو بنابراین این عجیب نیست که امروزه تصور اینکه دین و بیخدایی با یکدیگر ناسازگارند هنوز وجود دارد که این خود نیز برآمده ادبیات خداباوران و درواقع الهیات است.
برای مثال در ایران این معمول است که به اشتباه بیخدا را کمونیست بدانند یا اینکه مانند مطهری در (کتاب دلایل گرایش به مادیگری) آنان را با دهریون سابق یکی گرفت. درواقع هنگامی که بیخدا فرصتی برای ابراز خود را در ایران ندارد، خداباوران با ادبیات مورد علاقه خود و آنطور که مورد پسند آنان است تصویر بیخدا و بیخدایی را ارائه میکنند. هیچکدام از کتب معمول در کتابفروشی ها، کتاب حوزوی یا دانشگاهی تعریف خود از بیخدایی را با رفرنس از مدخل های نوشته شده بیخدایان در دانشنامه های فلسفی یا حتی کتب آنان ارائه نمیکنند. در سمت دیگر اما دفاعیات دینی و ادبیات مغرضانه آنان این تصویر از بیخدایان را تقویت میکند. در این دید بیخدایی تفکری نه تنها ضد خدا، بلکه تفکری فعالانه ضد دینی و دین ستیز است. بار دیگر تاکید میکنم که برداشت ناسازگاری بیخدایی با دین و همچنین دین ستیز بودن بیخدایی حاصل ادبیات مخرب الهیات و دفاعیات دینی است نه حاصل آنچه بیخدایان در این مورد نوشته و ابراز کرده اند.[vi] درواقع نکته اول هنوز هم صادق است بیخدایی با دین ستیزی بودن ، بی تفاوت بودن به دین یا مطلوب دانستن دین سازگار است اما خود مستلزم تمایل به هیچکدام از این مواضع نیست.
یاسر میردامادی و «خداناباوریِ ایرانی»
وبسایت BBC فارسی مطلبی مرتبط را در بخش ناظران میگویند به عنوان «‹خداناباوری ایرانی’؛ آیا دین و خداناباوری ناسازگارند؟»[vii] منتشر کرده است. این مطلب توسط یاسر میردامادی نوشته شده است. به گفته این وبسایت خبری، وی پژوهشگر فلسفه و دین است. وی در یادداشتی برای صفحه ناظران با اشاره به پوست اندازی جامعه ایرانی و گوناگونی سبک فکر و زیست ایرانیان، درباره پدیدهای به نام «خداناباوری ایرانی» نوشته است. میردامای با تکیه بر آنچه جانِ گِرِی در کتاب خود هفت نوع بیخدایی نوشته در تلاش است تا برداشت متفاوتی از دین و خداناباوری را در روند تفکر بیان کند؛ تفکری برآمده از فلسفه قاره ای که برخلاف آنچه میردامادی فکر میکند و در ادامه نیز بیان خواهم کرد که در بیخدایی نوین نیز ریشه هایی دارد. تصور میکنم که برداشت میردامادی از هر دو سوی این تفکر بیش از اندازه ساده انگاری کرده (هرچند که شاید این ساده انگاری تنها خسارت جانبیِ اختصار بوده است). تمرکز اصلی این پست ارائه یاداشت میردامادی و نقدی بر آن است.
در بیان نکته اصلی خود، میردامادی با تکیه بر آنچه گِرِی آنرا «بیخدایی سکوت» مینامد پیش میرود. وی همچنین آنچه گِرِی درباره بیخدایی سکوت نوشته است را به اختصار نقل میکند:
«اگر میخواهید درکی از [نسبت] خداناباوری و دین داشته باشید، باید برداشت رایج از تضادّ میان این دو را به بوته فراموشی سپارید … به شکلی متناقضنما، برخی از رادیکالترین صورتهای خداناباوری سرآخر ممکن است چندان تفاوتی با برخی از صورتهای عرفانی دین نداشته باشند».
درواقع در تفکر برخی، فاصله بیخدایی با خداباوری بسیار کمتر از آن است که برخی فکر میکنند. در اندیشه این دسته از متفکران که اغلب از متفکران پساخداباور یا بدبین های فلسفی تشکیل شده اند، واژه های خداباور و خداناباور امروزه دیگر برای فهم ما از هستی و خودمان مفید نیست و اینکه روند تاریخ و تحولات دیگر از دین و خدا، بیخدایی و سکولاریسم گذشته و دسته ها بندی های سیاه و سفید گذشته دیگر در این موارد کافی نیست. برخی از آنان مانند گِرِی که خود یک خداناباور است، بر این باورند که تفکرات مختلف دینی و غیر دینی ریشه های مشابهی با یکدیگر دارند. میردامادی نیز در تلاش است تا در یادداشت خود مثال هایی از آنرا نیز از متفکران و نویسنده های مختلف ذکر کند. مثال هایی که عمدتا اشاره به نوعی از عرفان دارند.
لازم به ذکر است که آنچه گِرِی درباره بیخدایی نوشته است نیز قبلا توسط دیگر فلاسفه به خصوص فیلسوف رُمانیایی امیل سیورن نیز نوشته شده است. برای مثال سیورن در کتاب خود تاریخ کوتاهی از متلاشی شدن مینویسد: «حتی هنگامی که او (انسان) از ادیان روی برمیگرداند، انسان بنده آن باقی می ماند، خودش را تهی میکند تا خدایان باطلی برای خود بسازد و سپس بیقرار آنها را قبول میکند، نیاز او به خیالات، برای افسانه ها بر نیاز وی به دلیل و بیهوده[viii] برتری دارد.[ix]» در دیدگاه این فلاسفه انسان به دلیل اینکه توان یا میل روبرو شدن با بی معنایی زندگی و هستی را ندارد، به شکل های مختلفی برای خود خدا، دین و ایده اولوژی هایی بنا میکند که راه فرار وی از بی معنایی باشد، غافل از انیکه تمام آنچه انسان مدرن ساخته تنها خدایانی جدید هستند، دینها و ایدهاولوژی های جدید تا بتوانند بار دیگر خود را فریب داده و زندگی کنند. در دیدگاه این فلاسفه و بخصوص جان گِرِی، پیشرفت، به کلی با شک دیده میشود و پیشرفتِ موجود در زندگی بشر درواقع چیزی بیش از یک توهم نیست. از این روست که جان گِرِی نه تنها دین را کنار میزند بلکه تفکرهای غیر دینی که مدافع یا داعیه دار پیشرفت هستند را نیز کنار میگذارد. بیخدایی گِرِی را باید در بسط دیگر آثار وی دید. گِرِی فیلسوفی چپ گرا و مدافع حزب کارگر بود که تمایلاتی لیبرالیستی داشت اما بعد از گذشت مدتی از تمایلات خود فاصله گرفت و به سمت دیگر تمایل پیدا کرد. جان گِرِی روشنفکری را نوعی سرقت دکترین رستگاری مسیحیت میبیند که ایدهآل گرایی سکولار آنرا تبدیل به دینی سیاسی و جهانی کرده است. علمِ مدرن در دیدگاه گِرِی حاکمتی مانند کلیسا دارد که اکنون میتواند تمام «مرتدان» علمی را کنار بزند[x].
برای گِرِی نه تنها پیشرفت به هرصورتی تنها یک خیال واهی است، بلکه در نظر وی، انسان با استفاده از علم در حال پایه گذاری نوعی فناناپذیری مدرن است. پروژه ای که در تلاش است با استفاده از علم تجربی زندگی پس از مرگی را که انسان در اندیشه دینی کنار زده است را دوباره به وی بازگرداند[xi]. تِری ایگلتون، فیلسوف، نظریه پرداز مارکسیسم و منتقد بیخدایی نوین، منتقد جان گِرِی نیز هست. وی در بررسی خود از یکی از کتب وی در گاردین چنین مینویسد که: «حتی پوچ گرایی نیز واژه ای نیست که وی (گِرِی) بخواهد آنرا توصیه کند. کتاب وی چنان سرسختانه منفی است که حتی پوچ گرایی نیز برای آن نشان دهنده امیدی بیش از اندازه است. پوچ گرایی برای گِرِی به این معناست که جهان نیاز به رهایی از بیمعنایی دارد، ادعایی که در نظر وی بی معناست. به جای این همه، ما باید قبول کنیم که پیشرفت یک افسانه است، آزادی خیال است، خود یک توهم است و اخلاق نوعی مریضی است… و حکومت های ظالمانه در آینده معمول خواهند بود… اما گِرِی نمیتواند خود را از قاطی کردن حقایق با حقایق نصفه و نیمه، چرندیات آشکار، مبالغه های ترسناک، دسته بندی های وحشتناک قرون وسطیای و نوعی ریتوریک یک طرفه که مطمئنا خودش هم به آن در مقالههای دانش آموزانش نمره نمیدهد، باز دارد.[xii]»
میردامادی در انتها میپرسد که« آیا خداناباوری ایرانی بیشتر به سمت «خداناباوری نوین» میل خواهد کرد یا «خداناباوری سکوت»؟ به تعبیر دیگر، خداناباوری ایرانی به سمت ستیز با دین پیش خواهد رفت و یا آنکه میتوان از امری همچون «خدمات متقابل دین و خداناباوری» در آینده فکر و زیست ایرانی سخن گفت؟»[xiii]
این پرسش اما پاسخ حاضری دارد که برای رسیدن به آن نیز نیاز به دست به سینه نشستن تا آینده را نداریم. نبودِ پاسخ از سمت میردامادی برای این سوال اما به دلیل آشنا نبودن وی با اشخاص بیخدا و همچنین نبود هیچگونه آمار و نظر سنجی رسمی از بیخدایان در کشورهای اسلامی طرح شده است[xiv]. در طول سالها فعالیتم، تجربه حضور در میان بیخدایان را در شهر ها و کشور های مختلف از جمله در میان گروه های ایرانی داخل ایران یا خارج از کشور را نیز داشته ام. نه تنها نگاه کنونی بیخدایان تنوعی از طیف افکار مختلف را نشان میدهد بلکه در میان برخی از آنان میتوان حتی این نوع تفکر را (یعنی «خداناباوری سکوت» را) تا پایه های اندیشه رواقیون، هدونیستها ، پوچ گرایانِ بدبین یا علمگرایان جدید نیز دید. این نوع تفکر، در میان بیخدایان ایرانی، به مدتی بسیار پیش از چاپ کتاب گِرِی بازمیگردد. حال جای سوال است که چرا بیخدا باید بیخداییِ سکوتی که جان گِرِی از آن حرف میزند را قبول کند؟ همانطور که ایگلتون به این دیدگاه اعتراض میکند، دیگر بیخدایان نیز اغلب بدان اعتراض میکنند. برای مثال استیون پینکر تنها یکی از بیخدایانی است که کاملا برخلاف گِرِی فکر میکند کتاب وی، اکنون روشنگری[xv] ضمن فاع از اومانیسم و روشنگری، چهره ای خوش بین و پر امید از هستی ارائه میکند و به پیشرفت های متعددی نیز در سراسر کتاب خود اشاره میکند. بیخدایی سکوتِ نیز برآمده از دیگر تفکرات جان گِرِی است و باید آنرا در چهارچوب دیگر دیدگاه های وی به پیشرفت و شک عمیق آن به اندیشه هایی دید که در پی مدینه فاضله ساختن هستند. از آنجایی که نمیتوان انتظار داشت بسیاری از بیخدایان با آن موافق باشند، چرا باید انتظار داشت که بیخدایانِ ایرانی به آن تمایل داشته باشند؟
مصالحه گری
آنچه به نظر من برای یاسر میردامادی جذاب است اما طبیعت مصالحه کننده ای است که در فلسفه های قاره ای و بخصوص فلاسفه بدبین نسبت به دین، علم و ناباوری وجود دارد. برای مثال میتوان به شوپنهاور، سیورن و یا آلن دو باتن نیز اشاره کرد که در کتاب خود دین برای بیخدایان[xvi] در تلاش است نشان دهد که با اینکه ادیان درست نیتسند اما، در آنها چیزهایی وجود دارد که به هرحال میتواند بخشی از حقیقت بوده و یا در برخی جنبه های زندگی و یا بحث های فلسفی و تاریخی مفید باشند. به این نوع تفکر که در تلاش برای مصالحه ناباوری،دین و علم با یکدیگر هست، مصالحه گری میگویند[xvii] که در بین بیخدایان نیز البته نمونه های از آن نیز وجود دارد. حتی برای کریستوفر هیچنز که یک بیخدای ضدخداباور بود، مصالحه گری با وجود دین وجود داشت. وی در مناظره خود با کشیش شارپتون میگوید: «اول از همه گفته ام که این چیزها را نمیتوان از مردم گرفت، این اسباب بازی مورد علاقه آن هاست و اسباب بازی مورد علاقه آنان نیز باقی می ماند، همانطور که فروید در آینده یک توهم میگوید، تا زمانی که ما از مرگ میترسیم که، به نظرم مدت زیادی هم خواهد بود. این روند ادامه خواهد داشت دوما، فکر کردم که کاملا قضیه را واضح کردم که من کاملا خوشحالم که مردم این اسباب بازی ها را داشته و در خانه با آنها بازی کنند و آنها را در آغوش خود بگیرند و با دیگر مردمانی که به خانه آنها می آیند ، اسباب بازی مورد علاقه خود را به اشتراک بگذارند. اما نمیتوانند مرا مجبور کنند که من هم اسباب بازی کنم ، من با اسباب بازی ها بازی نمیکنم. اسباب بازی ها را به خانه من نیاورید و نگویید که بچه های من باید با این اسباب بازی ها سرگرم باشند. کافیه دیگه، گردن کلفتی و تهدید دینی دیگر کافی است»[xviii]. درواقع هیچنز با اینکه به شدت ضددین است اما اینجا تنها درحال دفاع از آزادی شخصی ناباوران به دور از «گردن کلفتی» تحمیلی دینی است، هیچنز در مناظره دیگری اعلام میکند که کم رنگ شدن یا نشدن دین ارتباطی با آنچه وی درباره بیخدایی فکر میکند ندارد.[xix] سام هریس از دیگر بیخدایان در بیخدایی نوین نیز کتابی با عنوان بیدار شدن[xx] منتشر کرد که در آن به موضوعاتی چون هوشیاری از طریق مدیتیشن، دستیابی به رتبه های بالاتری از هوشیاری از طریق تامل و تفکر پرداخته است. موضوعاتی که عمودتا با سنت های شرقی و بویژه بودائیسم پیوند خورده است. در نظر سام هریس میتوان تمام آنچیزی که ادیان ارائه میکنند را بدون دروغ گفتن به خود، داشت[xxi]. درواقع هریس به نوعی به دنبال مصالحه برخی جنبه های عرفانی یا Spiritual با دیدگاهی سکولار به هستی است. زیرنویس عنوان کتاب وی نیز راهنمایی به معنویت بدون دین است. از نظر من اینکه پدیده بی خدایی جدید در خود ضددین بوده است را نباید بدین معنا گرفت که بیخدای متاثر از آنان نیز ضددین خواهد بود کما اینکه اسلام با تمام بیخداهراسی و تصور بشدت منفی خود از بیخدایان، در خود مسلمانانی دارد که آلوده این تفکر مخرب نشده اند. درواقع نبود روحیه مصالحه گری در بیخدایی نوین است که آنان را برای میردامادی گزینه مناسبی برای آینده نمیکند. با نبود مصالحه، ادعاهای دینی باید با واقعیت روبرو شده و به رقابت شهودی با دیگر دیدگاه ها وارد شوند که در این صورت، غیبت شهودی آنان میتواند عرصه را برای ورود آنان به ورند مصالحه کمرنگ تر کند. درواقع در نظر کسانی که برضد مصالحه گری هستند، سوالاتی مطرح میشود مانند اینکه چرا باید فرصت مصالحه به چیزی را داد که واقعی نبوده، ابطال پذیر نبوده یا خطرناک است؟ چرا در علوم، فلسفه و سیاست باید به چیزی که از دلایل مطلوب و مدارک کافی برخوردار نیست، وزن برابر با دیگر ایده هایی که مدارک و دلایل کافی دارند، داده شود؟ در این دیدگاه دین نیز مانند دیگر دیدگاه ها و جهان بینی ها باید به شکل های گوناگون به آزمایش گذاشته شود. این نکته تنها تمرکز بیخدایی نوین نیست و نبود مصالحه را میتوان در اثار توماس پین نیز که دید، هرچند که وی دادارانگار بوده است نه یک بیخدا.
بیخدایی و اسلام فرهنگی
در میان دوستان و همفکران بیخدای خود کسانی را میشناسیم که از لحاظ ذهنی به دین خود تعلق خاطر دارند.برای مثال، فرشید که تحصیل کرده رشته هوش مصنوعی است، میگوید که «من هیچ اعتقادی به عاشورا ندارم و به نظر من کل قضیه عاشورا و حسین و اینا چیزی جز ترکیبی از برخی حقایق با افسانه های دینی و مبالغه های شیعیان از این روایت نیست و نبوده اما میدونی، از لخاظ فرهنگی دیگه با اینکه من ایران زندگی میکنم، مشکلی با این ندارم که مثلا وقتِ نذر،ی منم برم کمک کنم چون میگم بالاخره با اینکه جنبه دینی داره ولی به همون اندازه هم جنبه غیر دینی داره، آخرش ی گرسنه رو من میتونم سیر کنم که کار خوبی کرده باشم». رامین نیز تقریبا چنین تفکری دارد وی بعد از خواندن کتاب جان گِرِی چنین به من گفت که «به نظر من تمام اونچیزی که ما داریم از دین گرفته تا علم همش ساخته های ذهن ماست واسه اینکه این دنیا رو بتونیم قابل تحمل کنیم واسه همینم من قبل از خوندن {این} کتاب هم همین طور فکر میکردم که فاصله بین اینا واقعا خیلی کمتر از اون چیزی هست که خیلیا فکر میکنند». برخی دیگر از بیخدایان به قول خودشان تنها به شکل فرهنگی مسلمان هستند و مشکلی با مصالحه جنبه های فرهنگی آن با زندگی خود ندارند مانند رفتن به دیدار کسی که از حج آمده و امثال آن. باید روشن باشد که با ورود اندیشه های جدید به ایران، تنوع اندیشه در بین خداناباوران ایرانی نیز افزایش می یابد. بنابراین پاسخ اینکه بیخدایانِ ایرانی به کدام سمت میروند به سمت خداباوری نوین یا خداباوری سکوت این است که مانند امروز، بیخدایان در آینده نیز تمایل به اندیشه های مختلفی خواهند داشت که لزوما تنها بر پایه دین ستیزی، بیخدایی نوین و یا بیخدایی سکوت نیست.
بیشتر اوقات بیخدایان، برای مثال در ایران، تنها درصدد به چالش کشیدن بخش هایی از دین هستند که حالت تحمیلی به خود گرفته اند. اینکه بیخدایان اعدام میشوند را تنها باید به چالش کشید چون به هیچ عنوان قابل احترام نبوده و درست نیست. در روند به چالش کشیدن این تفکر اما بسیاری از خداباوران و دین داران اینگونه برداشت میکنند که شخص منتقد در حال ستیز با دین است آنهم درحالی که شخص بیخدا تنها درصدد گرفتن حق حیات خود است. درواقع اگر به جای دین چیز دیگری این حق را از فرد بیخدا گرفته بود، باز هم فرد بیخدا به آن نقد داشت جدای از اینکه اعدام وی به دلایل دینی باشد یا غیر دینی. نکته دیگر که باید به آن توجه داشته باشیم این است که اسلام، به خصوص در ایران، هنوز جنبه های سیاسیِ گذشته خود را از دست نداده است و ایران یک حکومت تئوکراسی است. به همین خاطر است که با اینکه بیخدایان و آزاندایشان باید جنبه های مختلف آنرا به نقد بکشند، چاره ای جز ورود به اندیشه دینی ندارند. این اندیشه های دینی هستند که عرصه حیات و ابراز را برای بیخدا تنگ کرده اند؛ اینکه برخی نقد ها از دین را دین ستیزی خواند اما، بیشتر برداشتی دینی از نقدهای بیخدایان است تا واقعیت آنچه نوشته شده است. از نظر من بزرگترین مشکل در حال حاضر برای بیخدایی ایرانی نبود منابع کافی برای معرفی آن و همچنین پیوند برخی صفحات بیخدایی با سلطنت طلبی یا ملی گرایی است و در این حوزه است که نگرانی اصلی من با بیخدایی ایرانی را میتوان دید. ورود منابع دیگر به روند اندیشه بیخدایان کمک شایانی به شکستن این پیوند میکند. از نظر من بیخدایی را باید مستقل از موضع های سیاسی طرح و بسط داده و یا به عموم آنرا معرفی کرد. اجازه دهید دراینباره سخن را کوتاه کنم و تنها به اختصار با اشاره به دو نکته دیگر درباره بیخدایی نوین این پست را به پایان برسانم.
دو نکته درباره بیخدایی نوین
ابتدا اینکه به نظر میرسد در بیخدایی نوین، ادعاهای دینی تا جایی که تجربی باشند، ادعاهای تجربی درباره واقعیت در نظر گرفته میشوند. برای مثال اینکه کسی بگوید شخصی از مرگ به زندگی برگشته یا اینکه ماه دو نیم شده است، ادعاهایی تجربی هستند که در دامنه علوم قابل بررسی بوده و ابطال پذیر بودند. در گذشته شاید تا این حد منتقدان دینی بر تجربی بودن ادعاهای دینی تاکید نمیکردند و قلمرو علم و دین را از یکدیگر جدا میدانستند. همین نگرش باعث شده تا بیخدایی نوین به علم گرایی نیز نزدیک باشد. دوم اینکه بیخدایی نوین، بیخدایی برای عموم است. با توجه به آنچه در تاریخ بیخدایی نوشته ام، باید توجه داشت که بیخدایی اغلب در دست برخی اشراف موفق یا فلاسفه و نویسنده های حمایت شده یا مرفه بود. با گذر از قرن 18 و کم رنگ شدن دادارانگاری، بیخدایی توانست در روند اندیشه حضوری بسیار پررنگ تری داشته باشد (درباره تاریخ بیخدایی به آرشیو مراجعه کنید)، بیخدایی نوین نیز درواقع ورود بیخدایی به سطح اندیشه عمومی بود. از این رو منطقی به نظر نمیرسد که از آنان انتظار داشت تا در کتب خود به ایده های فلسفی، متافیزیکی و یا هستی شناسانه به گونه ای بپردازند که دیگر فلاسفه ناباور یا محققان ناباور بدان پرداخته و یا میپردازند. هدف بیخدایی نوین فهم عام مردم از دین، خشونت های دینی و ادعاهای تجربی آن است نه ارائه تصویری فلسفی از آن. بیخدایی نوین دیگر در برابر گردن کلفتی های دینی و ادعاهای تجربی دین محتاطانه رفتار نکرده و آنان را بدون نقد باقی نمیگذارد. (درباره بیخدایی نوین در آینده به تفصیل خواهم نوشت) اینکه بیخدایان با نتیجه بیخدایان نوین موافق هستند، به این معنا نیست که با استدلال و روش آنها نیز موافق هستند.
همانطور که پیش از این بارها گفتم، بیخدایی خود با دیدگاه های متفاوتی سازگار است اما مستلزم آنان نیست. بنابراین بیخدایی ایرانی نیز در آینده با دیدگاه های مختلفی پیوند خواهد خورد که شاید در میان آن دیدگاه های برآمده از سیورن، آلن دو باتنو جان گِرِی نیز حضور داشته باشند کما اینکه امروزه نیز این اشکال بیخدایی در ایران وجود دارند اما فرصت ابراز ندارند.
منابع و توضیحات
[i]Steele, David R, Atheism Explained, From Folly to Philosophy, Open court, 2008 , P 12-14
[ii]Baggini, Julian, Atheism, A Very Short Introduction, Oxford University Press, 2003, P 7-10
[iii] برخی مدافعان مسیحی نیز گلایه میکردند که این واژه را کسی بدان ها نسبت داده که خود به همان اندازه شایسته آن است.
برای شرح کوتاهی از تاریخچه واژه:
Bullivant, Stephen, Ruse, Michael, Oxford Handbook of Atheism, Oxford university Press, 2013
[iv] Drachmann, A. B. (1977) [1922]. Atheism in Pagan Antiquity. Chicago: Ares Publishers. ISBN 0-89005-201-8.
[v] Armstrong, Karen (1999). A History of God. London: Vintage. ISBN 0-09-927367-5.
[vi] به عنوان مثال:
Edward Craig-The Shorter Routledge Encyclopedia of Philosophy (2005), atheism by William Rowe
[vii] http://www.bbc.com/persian/blog-viewpoints-47840816
[viii] منظور واژه absurd است که مشخصا تعلقات فلسفی خود را در فلسفه قاره ای دارد
[ix] Cioran, Emil, A Short History of Decay,Arcade Publishing; 1st Arcade paperback ed edition (September 15, 1998)
[x] John Gray-Straw dogs_ thoughts on humans and other animals-Granta Books ,2003 p 18-19
[xi] در اینباره به کتاب گِرِی مراجعه کنید:
Gray, John, The Immortalization Commission, The Strange Quest to Cheat Death, Penguin Books Ltd, 2011
[xii] https://www.theguardian.com/books/2002/sep/07/highereducation.news2
[xiii] http://www.bbc.com/persian/blog-viewpoints-47840816
[xiv] اخیرا در یک نظر سنجی درصدی از بخیدایی در عربستان صعودی نیز آمده است
[xv] Pinker, Steven, Enlightenment Now: The Case for Reason, Science, Humanism, and Progress, Viking, 2018
[xvi] Religion for Atheists: A Non-believer’s Guide to the Uses of Religion,Vitage, 2013
[xvii] https://newhumanist.org.uk/articles/4516/defining-yourself-by-what-you-dont-believe-seems-pointless
و همچنین
Beaman,Lori G,Tomlins, Steven,Atheist Identities: Spaces and Social Contexts, Springer, 2015, p 53
[xviii] https://www.nypl.org/sites/default/files/events/hitchens5707.pdf
[xix] https://www.munkdebates.com/The-Debates/Religion :
“no one was arguing that religion should or will die out of the world, and all I’m arguing is that it would be better if there was a great deal more by way of an outbreak of secularism”
[xx] Harris, Sam, Waking Up: A Guide to Spirituality Without Religion, Simon & Schuster; Reprint edition (June 16, 2015)
چرا بیخدایی نیازی به آگاهی مطلق از همه چیز ندارد – نقد دفاعیات دینی
در ژانویه 23, 2019 به دست NEGAHEHANDISHEH2 دیدگاه
مقدمه
پاسخی که بدین نقد میدهم از فیلسوف خداباور و مسیحی ، ویلیام لین کریگ است. لازم است شاره کنم که منبع آنچه از وی گرفته ام در انتهای این پست آمده و اشخاصی که به زبان انگلیسی اشنایی دارند، میتوانند اصل آنرا بخوانند. همچنین باید بگویم که آنچه در بین [] آمده، تنها اضافات بنده بر متن اصلی است ،که گاه برای توضیح بیشتر و گاه برای روان تر شدن ترجمه آمده است. موضوع اصلی در این نقد این است که برخی فکر میکنند شخص بیخدا، باید دانای مطلق به همه چیز در هستی باشد باشد. ایده اصلی پشت این ادعا این است که اگر بیخدا به همه چیز و همه علوم آگاهی نداشته باشد، نمیتواند وجود خدا را رد کند. اکثر این افراد فکر میکنند که نمیتوان حکمی منفی را به منطق آورد و آن را اثبات کرد. در نظر آنان عدم چیزی را نمیتوان اثبات کرد. درواقع شخصی که این ادعا را میکند، چنین فکر میکند: از آنجایی که شخص بیخدا نمیتواند، در همه جا باشد و همه چیز را بداند، بنابراین اگر شخصی بخواهد وجود خدا را رد کند، باید همه چیز را دانسته و همه جا را نیز بررسی کرده باشد و این غیر ممکن است. در تصور این اشخاص، شخص بیخدا ادعا میکند که هیچ نوع خدایی وجود ندارد و درواقع از لحاظ منطقی در حال ابراز یک قضیه سالبه کلیه است. (نگران واژه هایی که برای شما آشنا نیست نباشید ، ساده گویی میکنم که فهم آن راحت تر باشد)
اجازه دهید قضیه سالبه کلیه را شرح دهیم. محلول در این نوع گزاره از کلیه افراد یا مواردی که گزاره راجع به انهاست، سلب شده است. مثلا ویژگی، صفت یا حالتی را از چیزی گرفته ایم. برای مثال:
هیچ سگی تخم گذار نیست.
هیچ نماینده ای در مجلس ایران یهودی نیست.
ممکن است به جای هیچ، از هیچ کدام یا هیچ یک و یا ترکیباتی از آنان استفاده شود. در مثال های بالا، «تخمگذاربودن» و «یهودی بودن» ، به ترتیب از تمام سگ ها و نمایندگان مجلس ایران سلب (گرفته) شده است.
چرا بیخدایی نیازی به آگاهی مطلق از همه چیز ندارد (این بخش ترجمهایست از متن اصلی)
گفتیم که در تصور این اشخاص، شخص بیخدا ادعا میکند که هیچ نوع خدایی وجود ندارد و درواقع از لحاظ منطقی در حال ابراز یک قضیه سالبه کلیه است. بنابراین شخصی که چنین ایده ای در سر دارد، تعریفی از خدا نیز در خود دارد. به این معنا که با اینکه خدا ممکن است از دایره دانسته های بیخدا خارج باشد اما وی نمیتواند ادعا کند که خدایی وجود ندارد که با تعریف وی از خدا تطابق ندارد ، چراکه به عقیده این شخص بالاخره مدرکی وجود دارد که در ادامه بررسی های وی میتواند با تعریف وی از خدا مطابق باشد. طبق این نوع تفکر اگر کسی بگوید خدا وجود ندارد، وی تنها درحال گفتن این است که در دانسته های وی ردّی از خدا و مدرکی برای وجود داشتن آن نیست اما اگر مدرک خدا بیرون از دایره دانستنی های وی باشد، آنگاه شخص بیخدا نمیتواند بگوید که خدایی نیست چرا که همه جا را بررسی نکرده و همه چیز را نمیداند. این اشخاص معمولا در تلاش هستند تا نشان دهند که علوم مختلف هنوز به اتمام نرسیده اند، فلسفه هنوز دسترسی به یقینی کامل و بی نقص ندارد و ما به عنوان انسان از همه چیز خبر نداریم بنابراین این مدرک وجود خدا نیز میتواند بخشی از چیزهایی باشد که فرد بیخدا،علم یا فلسفه هنوز به آن دسترسی ندارد ]و استثنایی در دانستنی های شخص بیخدا باشد.[
در ابتدا باید گفت که قضایای سالبه کلیه را میتوان اثبات کرد. ما همیشه هنگامی که از گزاره هایی درباره همه یا هیچ استفاده میکنیم، در حال انجام این کار هستیم؛ در این حالت درباره قلمرویی خاص صحبت میکنیم و درحال گفتن این هستیم که همه یا هیچ کدام از اعضایی یک قلمروی خاص دارای نوعی صفت هستند. (برای هیچ سگی، تخم گذار نیست! یا همه سگ ها پستاندار هستند. در این مثال، قلمرو خاص درباره سگ هاست) اگر قلروی مورد نظر بیش از حد بزرگ نباشد، میتوان با اعتماد به نفس درباره سور عمومی کلی، گزاره های مثبت یا منفی ارائه کرد. شخصی که این ایده را در سر دارد اما میگوید که قلرو دانش بسیار بزرگ است و دایره دانستنی هایمان بسیار کوچکتر از این است که بتوان با آن هرگونه حکم منفی را ابراز کرد. اما آنان که چنین استدلالی را بیان میکنند، فکر میکنند که براش مخص کردن وجود خدا، باید نوعی پیمایش(کاوشی) کلی در هستی داشته باشیم تا ببینیم آیا چیزی که با تعریف خدا تطابق میکند، وجود دارد یا نه. اما راه های دیگری برای اطلاع داشتن از یک قضیه سالبه کلی به غیر از یک پیمایش استقرایی نیز وجود دارد.
برای مثال اشخاص میتوانند بر اساس ذات چیزها، گزاره های سالبه کلی داشته باشد؛ برای مثال، «هیچ آبی از ملوکول های CO2 تشیل نشده است» (حتی اگر چیزی از CO2 ساخته شده، شبیه به آب بوده و شبیه آن نیز رفتار کند، تنها ماده ای شبیه به آب است ، نه خود آب). اگر بتوان چنین کرد، میتوان نشان داد که مفهومی از لحاظ منطقی ناممکن است، ]در این صورت[ میدانیم که چنین چیزی وجود نخواهد داشت.برای مثال، «هیچ شخص مجردی، متاهل نیست».
قابل توجه است که بیخدایان معمولا براهین استنتاجی برضد وجود خدا ارائه میدهند که وجود خدا را بدون نیاز به پیمایشی استقرایی رد میکند. برای مثال شخص بیخدا میتواند استدلال کند که:
- اگر خدا وجود داشته باشد، زجر و اشرار و بی هدف (بی مورد و غیر ضروری) وجود نخواهد داشت.
- اشرار بی هدف و بی مورد وجود دارند.
- بنابراین، خدا وجود ندارد.
اگر گزاره های این استدلال درست باشد، دنبال میشود که خدا وجود ندارد.
نکته این است که ثابت کردن یک قضیه سالبه کلیه اصلا غیر ممکن نیست و بیخدایان در تاریخ تلاش کرده اند که با براهین غیر استقرایی نشان دهند که خدا وجود ندارد.
دوما اینکه، گزاره «خدا وجود ندارد» یک گزاره سالبه کلیه نیست. هنگامی که خداباور اظهار میکند «خدا وجود دارد» واژه خدا به عنوان اسم خاص استفاده میشود نه اسم عام. این گزاره مانند این نیست «سگ ها وجود دارند» بلکه بیشتر شبیه این گزاره است که «علی خامنه ای وجود دارد» ]در متن اصلی از اسم لَسی، نامی خارجی استفاده شده است[. برای ثابت کردن اینکه خدا وجود ندارد، شخص نیاز به اثبات این ندارد که هیچگونه خدایی وجود ندارد. تمرکز ما بر یک نوع خاص است نه تمام موجودات دیگری که ممکن است در تمام هستی تصور شده یا پرستیده شوند. بنابراین این ادعا که «خدایی وجود ندارد» یک ادعای تنهاست مانند اینکه «شرلوک هلمز وجود ندارد» یا «هری پاتر وجود ندارد». هیچکس فکر نمیکند که حکم های منفی جزئی را نمیتوان ثابت کرد.
شاید در ابتدا فکر کنید که نوعی عدم تقارن بین خداباور و بیخدا وجود دارد. اگر شما از وجود خدا اطلاع داشته باشد، مهم نیست چه حقیقتی بیرون از دایره اطلاعات شما وجود دارد – شما هنوز میدانید که خدا وجود دارد، اما اگر کسی هیچ اطلاعی از وجود خدا نداشته باشد، شاید حقیقتِ وجود داشتن خدا خارج از دایره دانستی های آن شخص باشد. برای نشان دادن این نکته ]به این مثال توجه کنید[ ، اگر شما یک گوی (تیله) طلایی پیدا کرده باشید، آنگاه میدانید که گویهای طلایی وجود دارند، جدای از اینکه چه حقایقی خارج از قلمرو دانستنی های شما باشد؛ اما اگر شما یک گوی (تیله) طلایی نیافته باشید، این دلیل به این نیست که گویهای طلایی وجود ندارند، چراکه شاید مدرک وجودشان خارج از دایرهی محدود دانستنی های شما باشد.
ضیعف این استدلال این است که بیخدا میتواند چنین دانشی داشته باشد، نه تنها اینکه هیچ اطلاعی از وجود داشتن خدا نداشته باشد، بلکه علم مثبت (ایجابی) از وجود نداشتن خدا داشته باشد، بنابراین او نیز این حقیقت را – جدای از آنچیزی که خارج از قلروی دانستنی هایش است، میداند. بنابراین نه خداباور و نه بیخدا، نیاز دارند برای دانستن آنچه ادعا میکنند، به همه چیز آگاه بوده و یا عالم مطلق باشند.
اکنون ممکن است اینگونه به نظر برسد که این پاسخ، هدف اصلی را از دست داده است. نکته این است که خئداباور میتواند با علم محدود خود، در اعتقاد به خدا موجّه باشد، اما یک بیخدا هیچگاه نمیتواند بر اساس مدارک محدود، اعتقاد داشته باشد که خدا وجود ندارد.
اما همانطور که دیدیم، هیچ دلیل مطلوبی برای اینکه چنین فکر کنیم وجود ندارد. این استدلال فرض میکند که راه رسیدن به اطلاع از خدا ، بوسیله پیمایشی استقرایی صورت میگیرد تا اینکه شاید در آینده خدا]در این پیمایش[ به دام شما افتد. در حقیقت، موقعیت شهودی (مدرکی) بیخدا و خداباور متقارن به نظر میرسد. ممکن است که خارج از دایره دانستنی های بیخدا مدرکی مبنی بر وجود خدا باشد؛ اما به همین شکل نیز خارج از دایره دانستنی های اطلاع از وجود خدا نیز ، میتواند مدرک قطعی مبنی بر نبود خدا، وجود داشته باشد.
نکته اصلی این است که ما هیچ راهی به جز این نداریم که بر اساس دانش و مدارکی که در دست داریم پیش برویم- همانطور که در تمام امور دیگر زندگی این کار را نجام میدهیم.
نتیجه
باید توجه داشت که شخص خداباور نیز خدایان بسیاری را رد میکند. ادیان دیگر و معجزات انان را رد میکند. بنابراین همین ایراد را به خداباور نیز میتوان گرفت. برای مثال، هرچقدر که خداباور بگوید هیچ مدرکی مبنی بر درستی مورمون ها نیست (دینی که در سال 1820 شروع شد، در داستان این دین آمده که جزوف اسمیت از طریق وحی از جبرئیل، پیام مقدسی را دریافت کرده است). شخص مورمون میتواند بیان کند که نبود مدارک در دایره دانستنی های وی نشان دهنده نادرستی دین مورمون نیست بلکه شخص اگر صبر داشته باشد در آینده به این مدرک خواهد رسید. بیخدا نیز میتواند بگوید اگر شخص خداباور صبر کند به این مدرک که خداوجود ندارد خواهد رسید اما همانطور که گفته شد: موقعیت شهودی (مدرکی) بیخدا و خداباور متقارن به نظر میرسد. ممکن است که خارج از دایره دانستنی های بیخدا مدرکی مبنی بر وجود خدا باشد؛ اما به همین شکل نیز خارج از دایره دانستنی های اطلاع از وجود خدا نیز ، میتواند مدرک قطعی مبنی بر نبود خدا، وجود داشته باشد. نه تنها عدم وجود چیزی را میتوان اثبات کرد. مانند استفاده از برهان خلف یا استفاده از غیبتِ مدارک ، تضاد های منطقی و براهین استنتاجی بلکه اگر چنین امکانی نبود، آنگاه ما حتی توانایی اعتقاد به حکم های مثبت (ایجابی) را نیز نمیداشتیم. یعنی اگر شخصی ادعا میکرد که قران اسلام از سمت خدا آمده، آنگاه میتوانستیم به او بگویم خیر این درست نیست، این پیام از سمت شیطان آمده و اگر شخص خداباور بگوید که هیچ دلیلی نیست که قرآن از سمت شیطان آمده است، میتوان به وی گفت که نبود دلیل در دانستنی های وی نشان دهنده این نیست که قرآن از سمت شیطان نیامده است. چرا که ممکن است در آینده مدرکی وجود داشته باشد که نشان دهد قرآن از سمت شیطان آمده باشد یا اینکه در اینده و خارج از دایره دانستنی های وی مدرکی علمی وجود داشته باشد که اسلام اشتباه است. نکته اینجاست که ما با اطلاعاتی که در دست داریم تصمیم میگیرم و این نکته که ممکن است چیزی را بیابیم که نتایج ما را در آینده تغییر دهد، هم برای خداباور است و هم برای بیخدا اما این به این معنا نیست که خداباور یا بیخدا برای اعتقاداتشان باید به همه چیز آگاه باشند. برای بخیدا و برای خداباور اطمینان لازم نیست، تنها چیزی که لازم است این است که نشان دهند اعتقادشان با مدارک موجود تطابق دارد و در داشتن اعتماد به نفس نسبت به اعتقادشان موجّه هستند. این هیچ ارتباطی با اطمینان کامل ندارد.
توضیحات و منابع:
درباره اعتقادات و اینکه فرق اطمینان با عقیده ای مستحکم چیست و قابل فسخ بودن در ان چه نقشی دارد: دفاعی برای آتئیسم (||)
بخش بزرگی از این پاسخ برگرفته از وبسایت فیلسوف و مداقع مسیحی کریگ است:
https://www.reasonablefaith.org/question-answer/P50/must-the-atheist-be-omniscient
https://www.reasonablefaith.org/writings/…/must-an-atheist-be-omniscient-re-visited
در بخش ابتدایی نیز از وبسایت فیلسوف خداناباور کیکبن کمک گرفته ام:
www.franzkiekeben.com/blog/atheism-and-omniscience
دفاعی برای آتئیسم (|)- مقدمه
در ژانویه 8, 2019 به دست NEGAHEHANDISHEH2 دیدگاه
چگونه از هر چیزی دفاع کنیم
در این بخش قصد من طرح دفاعی برای آتئیسم است. قبل از اینکار اما قصد دارم چند کلامی کوتاه به اجمال در رابطه با دفاع از هر دید خاصی بگویم. به خاطر اینکه اگر زمینه ای درباره اینکه چه چیزی به طور کلی دفاع خوبی برای هرچیزی است، نداشته باشیم، شانس کمی برای بررسی هر دفاع خاصی داریم.
در کلی ترین حالتِ ممکن، شخص میتواند با ترکیبی از براهین،مدارک و قدرتِ بیان دفاعی را ارائه دهد. براهین میتوانند خوب یا بد و در اَشکال مختلف باشند. همانطور که کمی بعد میبینیم، مدارک نیز میتوانند قوی یا ضعیف باشند. قدرتِ بیان اما بخش عجیبی است که باید کنار برود چراکه قدرت بیانِ خوب، دفاع خوبی ارائه نمیدهد و تنها آنرا تاثیرگذار تر میکند. قدرتِ بیان صرفا استفاده از زبان برای متقاعد کردن است و میتوان از آن برای متقاعد کردن به چیزهای بی اساس و همچنین حقایق نیز استفاده کرد.
مبلغان دینی و سیاستمداران از زمان های پیشین از قدرتِ بیان خوبی برخوردار بودند. برای مثال مسیح برای اینگفته مشهور است که «هرکس که با من نیست بر ضد من است» (انجیل متی ، 12:30) بازی ای با قدرتِ بیان که توسط جرج بوش 2000سال بعد هنگامی که وی اعلام جنگ به کشوری هایی که یا «با ماهستند یا با تروریست ها» استفاده شد. این قدرتِ بیان محض است چراکه هرچند پتانسیل متقاعد کردن را دارد، هیچ اساسی در حقیقت یا منطق ندارد. به وضوح این درست نیست که اگر کسی با مسیح یا بوش نباشد،برضد آنان است. ممکن است کسی تصمیم نگرفته باشد یا به اندازه کافی متقاعد نشده باشد که از آنان کاملا حمایت کند ولی در عین حال به اندازه ای همدرد آنان باشد که بر ضد آنان نیز نباشد. ولی با نشان دادن اینکه انتخاب سرد و خشک است، بوش و مسیح امیدوار به متقاعد کردن مردم و دور کردن آنان از بلاتکلیفی بودند و آن را اینگونه حمایت کردند که « خوب من برضد انان نیستم، پس باید از این بلاتکلیفی خارج شده و از انان حمایت کنم.»
در آنچه در ادامه میآید، من میخواهم از قدرتِ بیان خالص دوری کرده و آنرا هنگامی که برعلیه آتئیسم استفاده میشود، آشکار کنم. هرچند که بیشتر میخواهم بر مکمل های دفاعی خوب بر آتئیسم تمرکز کنم: برهان و مدرک.
مدرک
در صحبت های معمولمان، ما به انواعی از مدارک متوسل میشویم. «من از اخبار شنیدم»، «با چشمهای خودم دیدم»، «در آزمایشات، هشت گربه از ده گربه گفتند که صاحبانشان آن را ترجیح میدادند.»
البته مشکل این است که هر مدرکی، مدرکِ خوبی نیست. این که چه چیزی مدرک را مدرکی خوب میکند، موضوع وسیعی است، اما قاعده کلیدی کلی این است که مدرکی قوی است اگر قابل تحقیق توسط افراد بیشتری در زمان های مکرر باشد.؛ و {مدرکی} بدتر است اگر به گواهی محدود باشد که اندکی از مردم آنرا در زمان هایی محدود ارائه داده اند. با نگاه کردن به دو مثالی که در آنها مبالغه شده[i]،میتوانیم ببینیم که این اصل چگونه کار میکند. اینکه آب در صفر درجه سانتیگراد یخ میزند، مثالی از بهترین مدرک است. در عمل هرکسی میتواند آنرا در ه زمانی برای خود آزمایش کرده و هر آزمایش نیز مدرک را قانع کننده تر میکند.
حال مثال دیگری را از سمت دیگر مبالغه در نظر بگیرید که متکی بر گواه یک شخص درباره واقعهایست که اغلب به آن مدرک روایی[ii] میگویند. شخصی ادعا میکند که سگ وی ناگهانی جلو چشمهایشان منفجر شد. آیا این مدرک خوبی برای انفجار ناگهانی میباشد؟ به دلایل متفاوتی، به هیچ وجه. اولا، همانطور که فیلسوف اسکاتلندی دیوید هیوم اشاره کرده، مدارک موجود باید در برابر مدارک ضد آن که سگ ها همینطور به طور خود به خود ناگهان منفجر نمیشوند، مقایسه شوند. نکته هیوم این نیست که شهادت این شخص به هیچ عنوان مدرک نیست. نکته این است که هنگامی که این مدرک را با مدارک دیگری {مبنی بر اینکه} که انفجار خود به خود و ناگهانی سگ ها رخ نمیدهد ،مقایسه کنیم؛ {این مدرک،مدرکی} نا چیز است.
دلیل دوم که این مدرکی مطلوب نیست این است که متاسفانه انسان ها در تفسیر از تجربیات خود چندان خوب نیستند. برای مثالی ساده، تجربه دیدن شعبدهبازی را در نظر بگیرید که تظاهر میکند که قدرت هایی واقعی دارد که قاشقی فلزی را بدون تحمیل هیچگونه قدرت فیزیکی خم میکند. شما از مردمی که با این آزمایشات متقاعد شده اند میشنوید که آنها «کسی را دیدند که قاشق را با فکر خود خم میکرد». البته که چنین چیزی را ندیدند ، چرا که آنان نمیتوانستند فکر شعبدهباز را ببینند.بدین معنی که آنان نتوانستند ببینند که افکار {وی} فلز را خم کرده است. آنچه آنان دیدند خم شدن قاشق بود، هنگامی که هیچ نیروی فیزیکی بر آن تاثیر نگذاشته بود، این تمام چیزیست که اتفاق افتاده و هر چیز دیگری تنها تفسیر است.[iii]
اشاره به این نکته به این معنی نیست که شاهد را دروغگو یا احمق نامید. آنها هیچکدام از اینها نیستند. آنها دروغ نگفتند، فقط اشتباه میکردند و آنها احمق نبوده بلکه تنها قربانی های حقه بازانی زیرک هستند.
ما میتوانیم ببینیم که چگونه ارزش این دو مدرک مبالغه شده با در نظر گرفتن اینکه چگونه نشان میدهیم مدرک شهادت ضعیف است،با یکدیگر مقایسه میشوند. درباره انفجار خود به خودی ناگهانی، رخ ندادن حادثه برای بار دیگر از دلایلی است که ما مدرک شهادت را ضعیف در نظر میگیریم. اگر سگ ها به طور معمول،بی هیچ دلیل مشخصی شعله ور میشدند، آنگاه مدرک قوی تر خواهد بود: قوی تر به این دلیل که قابل دسترس برای تحقیق بوسیله افراد بیشتری در زمان های مکرری است.
به طور مشابه میتوانیم به قوت مدارک مبنی بر خم کردن قاشق نیز شکاک باشیم چراکه وقتی که «قدرت» خم کننده قاشق را در موقعیتی که بتوان این رخداد را تحت شرایط آزمایشگاه دید،آزمایش کردیم؛ چنین قدرت هایی نمایش داده نمیشوند.باز هم اینگونه به نظر میرسد که این مدارک {مبنی بر خم شدن قاشق با فکر}طوریست که برخلاف یخ زدن آب، امکان کاوش ندارد.
آنچه میخواهم بگویم این است که مدارک قوی به نفع آتئیسم هستند، و تنها مدارک ضعیف بر خلاف آنرا میگویند. در هر حالت معمولی، این برای نشان دادن اینکه آتئیسم درست است، کافی است. شرایط قابل قیاس با یخ زدن آب در صفر درجه سانتیگراد است: تمام مدارک قوی موافق آنند. تنها مدارم ضعیف {مانند}شهادت،افسانه، نقل قول یا تردستی ها مخالف آنرا میگویند.
غیبت و مدرک
اگر این اشتباه را بکنیم که آتئیسم را تنها به عنوان ضدیتی با خداباوری ببینیم، ممکن است مدارکِ آتئیسم را شامل مدارک خلاف وجود خدا بدانیم. اما همانطور که در بخش اول دیدیم،آتئیسم درواقع شکلی از طبیعتگرایی است و بنابراین پایه اصلی مدرکی آن مدارکی برای طبیعتگرایی است. این تنها به صورتی غیر مستقیم مدرکی بر علیه وجود خداست: درواقع با فقدان مدارک برای وجود خدا روبرو میشویم و بنابراین هیچ دلیلی برای این نداریم که فرض کنیم خدا وجود دارد.
این نوع برهان بسیاری از مردم را که متوسل به اصل «غیبت مدارک، مدرک غیبت نیست» میشوند را راضی نمیکند. اما وضعیت به این سادگی که این شعار نشان میدهد نیست. این سوال ساده که آیا کَرهای در بخچال هست را در نظر بگیرید. اگر در یخچال را باز نکنیم و داخل آنرا نگاه نکنیم، غیبتِ مدرکی برای بودن کَره در آنجا را داریم، هرچند این نشان دهنده مدرک غیبت آن نیست. اگر داخل یخچال را نگاه کرده و بادقت آنرا بررسی کنیم و هیچ کره ای پیدا نکنیم سپس با غیبتِ مدارکی روبرو هستیم که واقعا نشان دهنده مدرکِ غیبت است. مسلما سخت میتوان {تصور کرد} که چه مدرک دیگری میتواند برای نبودن چیزی باشد به غیر از شکست خوردن در پیدا کردن مدرکی برای بودن آن. چیزی که وجود نداشته باشد، ردی نیز به دنبال نخواهد گذاشت، بنابراین تنها غیبتِ رد پای وجودش میتواند مدرکی برای وجود نداشتنش باشد.
تفاوت غیبت مدارک وقتی داخل یخچال را نگاه نمیکنیم با غیبت مدارک وقتی که {داخل آنرا} نگاه کردیم ساده است: حالت قبلی غیبتی به دلیل نگاه نکردن در جایی است که ممکن است در آنجا مدارک وجود داشته باشند؛حالت بعدی غیبتی است به دلیل پیدا نکردن مدرک جایی که باید {مدرک} وجود داشته باشد، {حداقل}اگر آنچه به دنبالش هستیم واقعا وجود داشته باشد[iv]. حالت دوم غیبتِ مدارک درواقع مدرکی قوی برای غیبت است. برای مثال به این فکر کنید: قویترین مدرکی که داخل یخچال شما هیچ فیلی نیست، این است که شما هنگامی که یخچال را باز کردید هیچ نشانی از یک فیل نیافتید.
بنابراین مدارک آتئیسم در این حقیقت یافت میشود که مدارکی چند برای درستی طبیعتگرایی وجود دارد و غیبتی برای هر چیز دیگر. «هرچیز دیگری» البته شامل خدا نیز میشود اما همچنین شامل جن،کوتوله افسانه ای(hobbit)، شیرینی های تمام نشدنیِ واقعیِ ابدی نیز میشود. در این شکل هیچ چیزی درباره خدا خاص نیست. خدا تنها یکی از چیزهایی است که بیخدایان به آن اعتقاد ندارند فقط تصادفا اینطور شده که به دلایل تاریخی این نام را به آنها دادند[v].
مدارکِ آتئیسم
اکنون در موقعیتی هستیم که به آنچه مدارکی برای طبیعتگرایی و بنابراین برای آتئیسم است، نگاه کنیم. ادعایی که من دارم این است که تمام مدارک قوی به حقیقت آتئیسم اشاره میکند و تنها مدارک ضعیف برضد آنرا نشان میدهند. ممکن است این ادعایی قوی به نظر برسد اما من واقعا فکر میکنم که ادعایی موجه است.
یکی از بزرگترین سوالات که مدارک میتوانند در آن مشارکت داشته باشند را در نظر بگیرید: ماهیت بودن{هویت} افراد. طبیعت گرایی آتئیست حاوی این دید است که انسان حیوانی بیولوژیکی است نه نوعی از روانی- معنوی همانطوری که بسیاری از دینداران فکر میکنند. این درواقع نوعی ادعای حداقلی است که راه های متفاوتی را برای جلو تر رفتن ارائه میدهد. برای مثال برخی ادعا مکینند انسانها فقط حیواناتی مانند حیوانات دیگر هستند و این که در هیچ حالتی خاص یا متفاوت از دیگر جانداران نیستند. دیگران اما مادامی که اعتقاد دارند انسان ها موجوداتی بیولوژیکی هستند، ادعا میکنند که هوشیاری و تفکر منطقی ما را از دیگر حیوانات متمایز میکند. این {ایده که} «انحصار انسانی» {نامیده میشود}سر رشته قوی در اومانیسم آتئیست دارد.
نکته در اینجا، حل مخالفت نیست، بلکه فقط گفتن این است که هم آتئیست های انحصار گرا و هم خداباوران منتقدِ آنان در این دیدگاه متحد هستند که مردم هرچه هستند، در اولین و مهترین چیز آنان موجوداتی اند که هیچ نفس معنوی و فناناپذیری ندارند. مدرکِ این ادعا چیست؟ ابتدا مدرک قوی را در نظر بگیرید. مدرک قوی درباره همه انسان ها به سمت طبیعت بیولوژیکی بودن آنان اشاره میکند. برای مثال هوشیاری در بسیاری موارد یک معما باقی است اما تمام آنچه با اطمینان به این حقیقت اشاره میکند که هوشیاری محصول مغز است و اینکه بدون مغز هوشیاری وجود ندارد. در واقع این {حقیقت} چنان به وضوح تکان دهنده است که عجیب به نظر میرسد که کسی واقعا به آن شک کند. اطلاعات علم اعصاب نشان میدهد که تمام تجربیات مختلفی که ما با هوشیاری مرتبط میدانیم در همبستگی با الگوهایی از فعالیت مغز هستند.
کلمه کلیدی اینجا «همبستگی» است. گفتن اینکه آنچه در مغز و تجربیات هوشیار رخ میدهند با هم هبستگی دارند، فقط به این معناست که یکی، دیگری را همراهی میکند. این بدین معناست که هیچکدام علت دیگری نیست. برای مثال،شب دنبال کننده روز است ولی روز علت آن نیست. اما با اینکه مشخصا درست است که همبستگی نشان دهنده علیت نیست، ارتباط آنان درباره مغز حداقل نوعی از وابستگی است. به این معنا که اگر جلو بخشی از مغز را گرفته یا به بخشی از آن آسیب وارد شود، بخشی از مغز که با قسمتی از فعالیت هوشیار همبستگی دارد نیز دیگر وجود نخواهد داشت. (عجیب تر ازاین اگر بخش های خاصی از مغز را تحریک کنید،گاهی میتوانید فعالیت های غیر داوطلبانه ایجاد کنید. برای مثال با تحریک بخشی از مغز که با شوخ طبعی مرتبط است، میتوانید کاری کنید که شخصی تمام چیز ها را خنده دار تصور کند.) با اینکه ما نمیتوانیم داخل ذهن دیگران را ببینیم، وقتی مغزآنان از کار میافتد ، مطمئنا مغز آنان هیچ نشانی از زندگی هوشیار را نشان نمیدهد.
اگر یک چیز ما را به عنوان افرادی متمایز کند این باید ظرفیت ما برای تفکر منطقی و هوشیاری باشد و اگر این ظرفیت همانطور که مدارک قوی نشان میدهد،کاملا وابسته به مواد آلی مغرها باشند، بنابراین دید اتئیست که ما موجوداتی فناپذیر با ساختمانی بیولوژیکی هستیم، به خوبی حمایت میشود.
از آنجایی که مدارک موجود مقاومت بسیار بالایی دارند که ما موجوداتی فناپذیر هستیم،برای بسیاری از بیخدایان این مسئله خاص را میتوان در اینجا تمام شده در نظر گرفت. اما کسانی که بیخدا نیستند احتمالا دو اعتراضِ مخالف میکنند. یک ادعا این است که بیخدایان بسیار از خود مطمئن هستند، از آنجایی که بسیاری چیزها هست که به وضوح آنان نمیتوانند درباره هوشیاری بدانند و {البته} وابستگی هوشیاری به مغر. اعتراض دیگری اشاره کردن به – به اصطلاح مدارک مخالف است.
اگر ابتدا مدارک مخالف را در نظر بگیریم، آنچه مییابیم این است که تمام آنان از انواع بسیار ضعیف هستند. اگر قرار باشد لیستی از مدارکی که هوشیاری میتواند بعد از مرگ ادامه پیدا کند درست کنیم، باید مدارکی چون شهادت مِدیوم ها[vi]، به اصطلاح ظاهر شدن روح ها و تجربیات نزدیک مرگ[vii] را در نظر بگیریم. واقعا مدارک قویِ دیگری وجود ندارد، از آنجایی که هیچ شخص مرده ای تابحال نتوانسته با زنده ها چنان آزادانه ارتباط برقرار کند که مدارک مطلوبی را مبنی بر وجودشان ارائه دهد.
تمام انواع این مدارک به شدت ضعیف هستند. مِدیوم ها قابل اعتماد نیستند. این درست است که افرادی تصور کردند که با دوست دارانشان توسط میدیوم ها ارتباط داشتند اما چنین تعهدات شخصی نمیتواند مدرک خوبی باشد. مردم بسیاری نیازهای احساسی دارند که میتوانند به اشتیاقِ باور پیدا کردن به آنچه در حالت عادی ساده لوحانه به نظر میرسد، کمک کند اما در مورد شخصی که عزا دار است، نامی دلسوزانه دارد و حقیقت این است که هیچ مِدیومی هیچوقت نتوانسته چیزی به ما بگوید که فرای شک موجه به ما ثابت کند که به اطلاعاتی از «دنیای روحانی» دسترسی دارد. روح ها نیز حتی کمتر متقاعد کننده هستند و تجربیات نزدیک مرگ نیز نمیتوانند مدارک خوبی برای زنده ماندن از مرگ باشند. حتی نام این تجربیات نیز – تجربه نزدیک مرگ- به این شاره میکند {منظور این استکه آنان واقعا نمرده بودند}.
اکنون احتمال دارد که غیر بیخدایان خود را به برخی از مدارکی تقلیل بدهند که فکر میکنند بیخدا نمیتواند جواب آنان را بدهد. راجع به آن مِدیومی که مردم را به بدن بچه ای کشته شده رساند، اطلاعاتی که ممکن نبود هیچکس آنان را داشته باشد؟ چگونه پلیس از مِدیوم ها استفاده میکند، اگر آنان قابل اعتماد نیستند؟ چطور توضیح میدهی که مِدیوم چیزی را به زن بیوه گفت که فقط ممکن است شوهر مردهاش آنرا بداند؟
این درخواست که بیخدا برای مورد به موردِ این به اصطلاح مدارک برای زندگی پس از مرگ، پاسخی بدهد، غیربیخدایان در خواستی غیر منصفانه دارند. این غیر ممکن است که شخصی تمام ادعاهای افراد را بررسی کند اما الگوی توجیه بیخدا نیازی به این تخریب مورد به مورد ندارد بلکه آنان میتوانند به اصول کلی متوسل شوند.
اولین نکته کلی که باید گفته شود این است که، با تحقیق دقیقتر تقریبا تمام تکه های به اصطلاح مدارک، ضعیف تر از چیزی که به نظر میایند هستند. همانطور که هیوم اشاره کرده، ما تمایلی طبیعی داریم که در شگفتی و اسرار درگیر شویم که این خواسته {قلبی} را به ما میدهد تا داستان های خارق العاده را باورکنیم. یک بیخدا منصفانه میتواند بگوید که وقتی که در هر موردی بیشتر کاوش کردند، مدارکی که پیدا کردند آنطوری که به نظر میرسید نبود، آنان در این فرض که تمام موارد مشابه نیز به همان اندازه ضعیف هستند، مگر اینکه خلاف آن ثابت شود، موجّه اند. بنابراین بار اثبات با غیربیخدایان است، نه اینکه از بیخدایان توضیحی بخواهند بلکه دفاعی ارائه دهند که بیشتر از تکرار نقل قول ها{ی قبلی} باشد.
اما پاسخ دوم اهمیت بیشتری نیز دارد. تمام مدارکی که برای زندگی پس از مرگ ارائه شده از انواع ضعیف هستند. هیچکدام از به اصطلاح موارد ارتباط با مردگان چیزی برای ما به جا نگذاشته اند که حتی نزدیک به نوعی از اطلاعاتِ معمولِ قابل مشاهده و قابل تصدیقِ مدارک قوی باشند. بنابراین سوال برای غیربیخدایان این است که چرا آنان فکر میکنند که چند مدرک اندکِ ضعیف برای زندگی پس از مرگ برای غلبه کردن به کوهی از مدارک قوی بر فانی بودن هوشیاری انسان غلبه میکند؟ اگر مدارک برای زندگی پس از مرگ از انواع قوی بود، کمیابی نسبی آن ممکن بود مهم نباشد. برای مثال اگر قرار بود شخصی روبروی اتاقی پر از آدم ایستاده خودشان را سوزانده و بشکشند و سپس به حرف زدن با یکدیگر ادامه دهند و بتوان با آنان {نیز} حرف زد، بنابراین بعد از این تنها موردِ زنده ماندن از مرگ، {همین} به تنهایی برای تغییر دادن ذهن بیخدا درباره اعتقادشان به فانی بودن انسان کافی خواهد بود. اما هیچکدام از مدارک زندگی پس از مرگ حتی به این قدرت نزدیک نیز نمیشوند. مدارک، مشکوک به افکار واهی و توهمات شخصی است {برای} زمانی که مردم آمادهاند اهمیت بیشتری به مدرکِ شهادت نسبت به مدراک قوی برای فناپذیریمان بدهند.
هنگام نوشتن این بخش من به شدت احساس میکنم که براهین من در برابر میلی قوی برای اعتقاد داشتن به زندگی پس از مرگ، قدرتی ندارند. این نیز مارا به غیبتِ مدرک ،مدرکِ غیبت است برمیگرداند.همانطور که شخصی با وسواس فکری-عملی نمیتواند مطمئن شود که ایا درها را قفل کرده یا نه- حال هرچقدر هم چک کرده باشد، شخصی هم که به زندگی پس از مرگ اعتقاد دارد نیز هرچندباری هم که مدارک را مرور کند،هیچگاه نمیتواند کاملا اطمینان حاصل کند که این راه به کلی کنار رفته است. این امکان منطقی همیشه {برای آنان} باقی میماند که مدرکی کشنده {و بسیار قوی} برای اینکه ما دیگر فانی نیستیم ظاهر میشود که قوی و تصدیق پذیر است. این امکان همیشگی امید و اعتقاد برای معتقد بودن به زندگی پس از مرگ را برای معتقدان نگه میدارد.
مشکل طوریست که امکان هایی ابدی برای بسیاری از اعتقادات وجود دارند. برای مثال این ممکن است که فردا مشخص شود که شما تمام زندگی خود را در واقعیتِ ماشینی مجازی زندگی میکردید؛ ممکن است موجودات فضایی از صد سال پیش درحال آماده شدن برای حمله ای به زمین باشند؛ ممکن است پاپ یک رباط باشد؛ اینکه عملیات آپولو هیچگاه به ماه نرسیده و فرود روی ماه کلا در یک استِدیو ضبط شده است؛ ممکن است مسیحیان ایوَنجِلیک تمام این مدت درست میگفتند و روز داوری تمام این مدت آمده بوده اما فقط امکان اینکه این ها ممکن است درست باشد، برای اعتقاد داشتن به آنان کافی نیست. مسلما اینکه تا بحال مدارک موجود به صراحت نشان میدهند که این ها درست نیستند، دلیلی خوبی برای اعتقاد نداشتن به آنان است.
به همین دلیل این ادعا که بیخدایان در بیخدایی از مرز خود فراتر میروند، درست نیست. برای مثال مردم میگویند از آنجایی که بیخدا هیچوقت نمیتواند با اطمینان کامل بداند که زندگی پس از مرگ وجود دارد یا نه، احمقانه است که به آن اعتقاد نداشته باشند. در بهترین حالت آنان نباید قضاوت کرده و ندانمگرا باشند. (این نیز جالب است که اکثر کسانی که این حرف را میزنند که اتئیست ها باید ندانمگرا باشند، از دیدن داران هستند. مطمئنن اگر بخواهند در تضاد نباشند آنان نیز باید ندانمگرا باشند، اینطور نیست؟)
اما این سیاستی مخرب است، چراکه اگر بدون تضاد آنرا به کار بگیرید شما نیز باید درباره هر موضوعی که امکان دارد درباره آن اشتباه کنید نیز ندانمگرا باشید، به این دلیل که هیچ اطمینان کاملی وجود ندارد و ممکن است مدرکی پیدا شود که نشان دهد شما اشتباه میکنید ولی به جِد چه کسی فکر میکند که ما باید بگوییم «من نه اعتقاد دارم نه بی اعتقاد هستم که پاپ یک ربات است». یا «از آنجایی که مطمئن نیستم خوردن این شکلات {میتواند} مرا تبدیل به یک فیل کند یا نه ، من کاملا ندانمگرا هستم.» در غیبتِ مدارکِ مطلوبی برای اعتقاد داشتن به این ادعاهای فوقالعاده، ما میتوانیم به درستی به انها بی اعتقاد باشیم ، ما فقط به سادگی {در این مثالها} از قضاوت خودداری نمیکنیم.
[i] قصد نویسنده تنها استفاده ابزاری از مبالغه این مثال ها برای توضیح دادن است
[ii] Anectodal
[iii] منظور نویسنده این است که آنطور که انان این رویداد را شرح داده اند ، به این معنا نیست که شخص شعبده باز واقعا قاشق را با ذهن خود خم کرده است
[iv] یعنی اگر جایی که باید مدرک پیدا کنیم را برسی کرده ولی مدرکی نیافتیم، این مدرک غیبت است
[v] منظور نویسنده این است که به دلائل تاریخی تنها یکی از چیزهایی را که اتئیست ها به ان اعتقاد ندارند را انتخاب کرده و نام آتئیست را به وی داده اند وگر نه چرا بیجِن نه و یا بیاسب شاخدار؟ چرا که یک بیخدا به آنها نیز بی اعتقاد است
[vi] کسانیکه ادعا میکنند با مردگان حرف میزنند
[vii] منظور کسانی است که ادعا میکنند بعد از مرگ مغزی یا هنگام کما و در این قبیل حالات بهشت ، مردگان یا چنین چیزهایی از این قبیل را دیده اند
این بخشی از ترجمه من از کتاب مقدمه ای به بیخدایی اثر بجینی میباشد که در آن نویسنده تنها قصد ارائه دفاعی از بیخدایی را دارد که برای عام مردم قابل فهم باشد و تا حد امکان از فلسفه بافی و مرزهای تخصصی آن بگذرد.
تاریخچه بیخدایی : سیری تا مرزهای دوران مدرن
در نوامبر 30, 2018 به دست NEGAHEHANDISHEH4 دیدگاه
فهرست تاریخ بیدایی
تاریخ بیخدایی در دوران باستان
تاریخ بیخدایی :قرون وسطی تا رنسانس
تاریخچه بیخدایی : سیری تا مرزهای دوران مدرن
اولین بیخدای شناخته شده در دوره مدرن که شفاف و بی پرده وجود خدا را انکار کرد، کشیش فرانسوی ژان ملیه[1][i] است ؛ دیدگاهای مخالف رادیکالی او شامل حملات وی به کلیسا،دین،مسیح،خدا و سلطنت طلبان سنتی است که البته با اینکه در طول زندگی اش نوشته شد[ii] اما کمی بعد از مرگ وی در سال 1729 بعد از انشار کتابش برملا شد. ژولین اوفره دولا متری[2] [iii]پزشک و فیلسوف فرانسوی، کتاب تکان دهنده خود «انسان یک ماشین» را بر اساس پایه های آتـئیستی و کاملا مادیگرایانه در سال 1748 به رشته تحریر درآورد. دیگر متفکران بیخدا در طول دوره روشنفکری از آنان الگو گرفته و اندیشه های آنان را دنبال کردند، خصوصا بارون دولباخ[3] [iv] ثروتمند و تاثیرگذار که در سال 1770 شاهکار خود «دستگاه طبیعت» را به عوان اولین کتاب (معترفا) بیخدایی به چاپ رسانید. موفقیت و تاثیر این کتاب به حدی بود که گاهی از آن به عنوان انجیل بیخدایان یاد میشود؛در زمان انتشار این اثر بسیاری از کشورها پخش آنرا منع کرده و حتی اقدام به سوزاندن آن در ملا عام میکردند. جالب است بدانید خداباورانی که در صدد نقد آن یا آگاهی از بیخدایی بودند، در خفی کتاب دولباخ را بین هم کیشان خود دست به دست میکردند![v] از دیگر شخصیت ها میتوان ژاک نایـجیون[4] یکی از ویراستاران دولباخ را نام برد که تمام براهین خدا را دایره ای، متناقض ، نامعقول و پر از مشکلات منطقی میدانست.[vi] دیگر ویراستار کارهای دولباخ و از اصحاب دایره المعارف [5] [vii]دیدِرو است که در کنار کسانی مثل هلوسیوس[6] [viii]،آدام اسمیت[7] [ix]،ادوارد گیبسون[8] ،ژان ژاک روسو[9] و دیود هیوم و دیگران از عقاید و افکار متفاوتی در سالن معروف دولباخ[10] [x] گرد هم آمده و یکدیگر را ملاقات میکردند. سالن دولباخ رد پای خود را در روند اندیشه های روشنگری فرانسه و همچنین نقد سلطنت طلبان در آن به جای گذاشته است. اینگونه فرصت ها برای همنشینی روشنفکران اما نه تنها غنیمت بود بلکه تنها در اختیار بخشی از اقشار معمولا ثروتمند (به استثنای روسو که بخشی از زندگی خود را در فقر مالی گذارند) و تحصیل کرده بود . این روند تنها با انقلاب فرانسه بود که تغییر کرده و سرانجام بیخدایی را از شکل انحصاری و محدود خود تاحدی به حیطه عموم کشید ، این روند تا آنجایی شدت گرفت که برخی از بیخدایان جنگ طلب حتی تصمیم به ترد مسیحیت بوسیله خشونت از کشور را داشتند که البته به درستی (چراکه خشونت و زور ته مایه اصلی آن شده بود) با مقاومت مسیحیان،مردم ، منتقدان و دولت مردان روبرو شده و البته ناکام ماند. به هرحال جدا از وارد شدن اندیشه های بیخدایی به سیاست و یا ذهن عوام، قتل روح در فرانسه بیخدایی را به یکی از قابل احترام ترین مکاتب روشنفکری فرانسه مبدل کرد، چنانکه امروزه نیز فرانسه جمعت بالایی از بیخدایان و ندانم گرایان را در خود جای داده است[xi]. تحقیقات آکادمیک در قرن 18 و 19 میلادی حقیقت متنی کتب مقدس را زیر سوال برد؛ برای مثال یوهان گوتفرید[11] روحانی عصر روشنفکری آلمان برای اولین بار در سال 1779 متن کتب مقدس را زیر سوال میبرد[xii] -آیا آنچه نوشته شده به وضوح کاملا درست است؟، آیا واقعا زمین در شش روز آفریده شده (هم در قرآن و هم در انجیل با تفاوت استراحت خدا در روز آخر[xiii]) ، یا اینکه داستان ها و نقل ها تنها استعاره و در حد زیبایی ادبی کتاب ها هستند؟- . از سوی دیگر نظریه های نقد ادبی و نتایج تحقیقات جدید خصوصا در رشته فیلولوژی و زبان شناسی فضای تردید را با نشان دادن شباهت متون مقدس به یکدیگر و حتی خارج از ادیان ابراهیمی (تولد افرادی از اشخاص باکره مانند: مسیح،بودا،ادیسیوس،کریشنا و[xiv]…) افزایش میداد. تحقیقات تاریخی درباره شخصیت و حوادث دوره مسیح نه تنها موجب اختلاف نظر بین محققان درباره وجود شخصی به نام مسیح و اعتبار متون انجیل و تورات شد بلکه از طرفی کتب وابسته به آن را نیز زیر سایه تردید نگه داشت (تحریف انجیل و تورات به عنوان تنها مدرک مستقل بر تایید قران، با مخدوش شدنش دقت تاریخی و روایی قران را نیز زیر سوال میبرد). پیشرفت انسان شناسی نیز تاییدی بر تشابهات رسم و رسوم ادیان ابراهیمی و غیر ابراهیمی با یکدیگر شد تا آنجا که حتی ادیان قبیله ای یا ملیتی نیز شباهت های واضحی به دین اسلام را درخود نشان میداند،هرچند که این تشابهات تضاد های ریشه ای آنان را کنار نمی زد ولی خود دلیلی برای طرح سوالات جدی تری شد: از آنجا که ادیان مختلف مشترکا متضاد هستند ، کدامیک درست و کدام یک نادرست میباشند؟،چه وسایلی در اختیار داریم که در رقابت فرضیه ها بایکدیگر،درستی یکی از آنها را تشخصی داده یا حتی مشخص کنیم که تنها یکی از آنها انتخاب صحیح است؟ ( یا همه غلطند؟)
با اینکه مَتیو تِرنِر[12] [xv]در کتابچه ای به دفاع از آتئیسم[xvi] پرداخت، اولین اثری مهمی که در سطح آکادمیک به تشریح ایده های آتـئیستی به زبان انگلیسی ارائه شد مقاله ای به عنوان «لزوم آتـئیسم»[13] [xvii] نوشته شاعر رومانتیک بریتانیایی پرسی شلی[14] [xviii]18 ساله بود که در زمان انتشار، این اثر برای چنان برای مقامات تکاندهنده بود که وی و همراه وی مورد فشار بسیار قرار گرفتند اما به علت امتناع از انکار تالیف این مقاله، به همراه همکلاسیاش تامس جفرسون هاگ تنبیه و اخراج شد. با برخورد سرسخت دانشگاه آکسفورد روبرو شد. یکی از مهمترین نقاط تغییر در آزاد اندیشی با گذشت از سال 1782 و شکسته شدن تابو ها ، مقاومت ناشر و نویسنده ریچارد کارلایل[15] [xix]انگلیسی به همراه جِرِمی بنتام[16] [xx]در آزادی بیان و انتشار کتب توماس پین[17] [xxi]از جمله : عقل سلیم[18] ، حقوق بشر[19] و خصوصا عصر استدلال[20] [xxii] بود که تاثیر بسزایی در فرانسه،آمریکا و بریتانیا در طبقات عام مردمی داشت. زمین شناسی و دیرینه شناسی با پیشرفت خود راه جدیدی را برای جنبش آزاد اندیشی به ارمغان آورد ؛ در اینجا وجود قوانین و احکام سنگین برای توهین به مقدسات چاپ کتاب انقلابی «منشا انواع[21]» از چارلز داروین[22] در سال 1859 به محکم ترین و جدی ترین صورتِ ممکن پایه های آفرینش ،نظم و هدف در آنرا زیر سوال برد و درکنار آتئـیسم بیش از این که راهی برای کنار زدن دین باز کند راهی را برای بی دینی باز کرد. ارائه نظریه فرگشت و پیشرفت آن نه تنها یکی از مهمترین ایده های خداباوری را زیر سوال برد بلکه کم کم خود را جایگزین ایده آفرینش و هدف الهی کرد. حرکت سکولاریست های انگلیسی به پشتوانه و تاثیر جرج هولیوک[23] [xxiii](ابداع کننده عبارت و ساده ترین پایه های سکولاریسم) از سد مشکلات موجود گذشته و شروع به فعالیت در حد عمومی کرده بود تا اینکه هولیوک در سال 1842 به عنوان آخرین فرد به جرم بیخدایی در انگلستان زندانی شد .از دیگر شخصیت های مهم دوره ویکتوریای آتـئیستی چارلز بردلو[24] [xxiv]،اولین فرد بیخدای انتخاب شده به پارلمان انگلستان بود ؛ با اینکه نخستین بار وی را به استناد به بی اعتقادی و سوگند نخوردن بر کتاب مقدس رد صلاحیت کردند[xxv] ، اما پس از پیروزی های متعدد در انتخابات بالاخره با موفقیت در سال 1886 به عضویت پارلمان انگلستان درآمد. بعد از سکولار شدن جامع فرانسه در دوره ناپلئونی ،بسیاری از متفکران آزاد اندیش و ضد دینی زیر سایه حرکت بین المللی سوسیالیسم که خود از خردگرایان و آزاداندیشانی مانند لودویگ فویرباخ[25] [xxvi]،شوپنهاور[26] ،مارکس و نیچه (درباره این چند شخصیت در آینده ای نزدیک شرح جامع تری خواهم نوشت) تاثیر گرفته بود به حرکت ادامه داد هرچند که از موضع کلاسیک خود جدا شده و درصدد ارائه فلسفه سیاسی برآمده بود و از این روی نیز سوسیالیست انگلیسی با انتقاد هایی از سمت بردلو مواجه شد[xxvii]. در انتهای قرن 19 آزاداندیشی به جایی رسیده بود که نیچه جسورانه چندبار در کتب خود می نویسد : «خدا مرده است، انسان ها او را کشته اند.»
نام افراد
[1] -Jean Meslier
[2] – Julien Offray de La Mettrie
[3] -Baron D’holbach
[4] Jacques-AndréNaigeon’
[5] – Dennis Diderot
[6] -Helvetius
[7] -Adam Smith
[8] -Edward Gibson
[9] -Jean Jaquesto
[10] -The salon
[11] Johann Gottfried Herder
[12] -Mathew Turner
[13] -The necessity of Atheism
[14] – Percy Shelly
[15] -Richard Carlyle
[16] -Jeremy Bentham
[17] -Thomas Paine
[18] -Common sense
[19] – The rights of men
[20] -The age of Reason
[21] -The origin Of species
[22] -Charles Darwin وی ندانمگرا بود
[23] -George Holyoake
[24] -Charles Bradlaugh
[25] -Ludwig Feuerbach
[26] -Arthur Schopenhauer
منابع و توضیحات
[i] – ژان ملیه (به فرانسوی: Jean Meslier) (۱۵ ژوئن ۱۶۴۴ – ۱۷ ژوئن ۱۷۲۹) کشیش کاتولیک فرانسوی بود، که در بستر مرگ اکتشاف به عمل آمد که کتاب فلسفی کاملی در ترویج بیخدایی نوشتهاست. این کتاب تمام ادیان را تقبیح میکرد و نویسنده آن را «عهدنامهای» برای کشیشها دانستهاست. به گفته منابع انلاین کتابچهای درباره ژان ملیه به نام «کشیش مرتد» به فارسی ترجمه شدهاست. ولتر اغلب از او به عنوان «کشیش خوب» یاد میکرد و در نامهنگاریها با دخترش او را به خواندن دوباره و دوباره تنها اثر ملیه تشویق میکرد.میشل انفره در کتاب خود در دفاع از بیخدایی از ملیه به عنوان نخستین فردی که یک اثر کامل در دفاع از بیخدایی نگاشتهاست یاد کردهاست. ترجمه انگلیسی کامل وصیتنامه ملیه (توسط Michael Shreve) برای اولین بار در ۲۰۰۹ منتشر شد.
[ii] Onfray, Michel, In Defence of Atheism: The Case Against Christianity, Judaism and Islam , 2007, p 29
[iii] – ژولین اوفره دو لا متری (به فرانسوی: Julien Offray de La Mettrie) پزشک و فیلسوف قرن هجدهم میلادی اهل فرانسه است.
برای اطلاعات بیشتر و دیگر نوشته های وی:
La Mettrie: Machine Man & Writings (Cambridge Texts in the History of Philosophy), edited by Ann Thomas, 1996
[iv] – پل آنری دیتریش، بارون دولباخ (به فرانسوی: Paul Henri Dietrich, baron d’Holbach) دانشمند و فیلسوف قرن هجدهم میلادی آلمانی-فرانسوی است. کتاب منظومهٔ طبیعت (سیستم طبیعت) از آثار اوست.
[v] برای اطلاعات بیشتر:
D’holbach, Baron, The system of nature with notes by Diderot and a preface by H.D Robinson, 1868, reprint by Batoche books, Kitchener, 2001
[vi] Ruse Michael ,Bullivant Stephen, 2013, The Oxford Handbook of Atheism, atheism and philosophical scepticism. Ebook
[vii] – دُنی دیدرو (به فرانسوی: Denis Diderot) (۵ اکتبر ۱۷۱۳ لانگر – ۳۱ ژوئیه ۱۷۸۴ پاریس) نویسنده و فیلسوف فرانسوی عصر روشنگری است.
برای اطلاعات بیشتر:
مختصری درباره فلسفه وی
https://philosophynow.org/issues/120/Denis_Diderot_1713-1784
مدخل بریتانیکا درباره دیدرو
https://www.britannica.com/biography/Denis-Diderot
[viii] – کلود آدرین هلوسیوس (به انگلیسی: Claude Adrien Helvétius) فیلسوف و ادیب فرانسوی است . برخی با اینکه فلسفه وی را مادیگرا میدانند اما وی را بیخدا نمیدانند. برای مثال:
Cumming,Ian, Helvetius: His Life and Place in the History of Educational Thought ,Routledge,2011, p40
[ix] – آدام اسمیت (۵ ژوئن ۱۷۲۳ – ۱۷ ژوئیه ۱۷۹۰) فیلسوفی اسکاتلندی بود که از او به عنوان پیشروی اقتصاد سیاسی و «پدر علم اقتصاد مدرن» یاد میشود. وی همچنین از نظریهپردازان اصلی نظام سرمایهداری مدرن به شمار میرود؛ اسمیت ایدههای خود راجع به اقتصاد را در کتاب خود ثروت ملل به تفصیل شرح داده است. وی از دوستان هیوم بود.
[x] – سالن دولباخ مکان معروفی برای دیدار فیلسوفان و منتقدان شده بود. برای اطلاعات یبشتر در این مورد:
Kors , Alan C, D’Holbach’s Coterie: An Enlightenment in Paris, Princeton University Press, 2016
براش شرح بروزتر از سالن دولباخ و اندیشمندانی که در ان شرکت داشته اند:
Blom ,Philipp, Wicked Company: Freethinkers and Friendship in Pre-revolutionary Paris , Edition illustrated, reprint , Phoenix, 2012
برای تاثیر ایده های دولباخ در میان فرانسوی زبانان:
Curran, Mark, Atheism, Religion and Enlightenment in pre-Revolutionary Europe (Royal Historical Society Studies in History New Series), Royal Historical Society , 2012
و همچنین برای درک فرهنگ سالن ها و چارچوب فرهنگی آنها در قرن هجدهم فرانسه:
Lilti,Antoine ,The World of the Salons: Sociability and Worldliness in Eighteenth-Century Paris, Oxford University Press; 1 edition, 2015
[xi] – «Religious Views and Beliefs Vary Greatly by Country, According to the Latest Financial Times/Harris Poll». Financial Times/Harris Interactive. 2006-12-20. Retrieved 2007-01-17.
[xii] برای اطلاعات بیشتر راجع به او و آثارش:
Adler,Hans (Editor), Koepke, Wulf (Editor), A Companion to the Works of Johann Gottfried Herder (Studies in German Literature Linguistics and Culture) ,Camden House, 2009
[xiii] –سورة الأعراف- 56
[xiv] – از باکرده متولد شدگان قبل از مسیح : بودا ،کیریشنا،ادیسیوس (ادیسه) ،هرکیولس ،زرتشت … .
http://listverse.com/2009/04/13/10-christ-like-figures-who-pre-date-jesus/
[xv] – متولد انگلیس (لیورپول) در کتابچه ای به دفاع از بیخدایی پرداخت . (در جواب به یک نقد)
[xvi]– Answer to Dr. Priestley’s Letters to a Philosophical Unbeliever
[xvii] – ضرورت بیخدایی (به انگلیسی: The Necessity of Atheism) مقالهای درباره بیخدایی نوشته شاعر انگلیسی پرسی بیش شلی است، که در سال ۱۸۱۱ توسط سی و دابلیو فلیپز، زمانیکه او در دانشگاه آکسفورد دانشجو بود منتشر شد. نسخه جدید و کاملتری از آن در سال ۱۸۱۳ منتشر شد.
«The Necessity of Atheism» (actually Queen Mab, Canto VII, Note 13), 1813.
[xviii] – پرسی بیش شلی(به انگلیسی: Percy Bysshe Shelley) (زادهٔ ۱۷۹۲ مرگ ۱۸۲۲) شاعر غزلسرای انگلیسی بود.
[xix] – ریچارد کرلایل انگلیسی ،ناشر کتب توماس پین ،روزنامه نگار و مدافع آزادی بیان بود.
[xx] – جرمی بنتام (به انگلیسی: Jeremy Bentham) (۱۷۴۸-۱۸۳۲) فیلسوف، حقوقدان و اصلاح طلب اجتماعی انگلیسی بود. او به عنوان بنیانگذار فایدهگرایی مدرن شناخته میشود.
[xxi] – توماس پین (به انگلیسی: Thomas Paine) (۹ فوریه ۱۷۳۷ [۲۹ ژانویه به ۱۷۳۶ به سبک قدیم]-۸ ژوئن ۱۸۰۹) روشنفکر، دانشور، انقلابی و ایدهآلگرای انگلیسی الاصل و از پدران بنیانگذار ایالات متحده امریکا بود. وی بیشتر عمر خود را در آمریکا و فرانسه گذراند.او در ۱۷۷۴ میلادی به مستعمرات آمریکایی بریتانیا وارد شد و به عنوان یک رسالهنویس رادیکال، با نوشتههای قدرتمند خود به کمک انقلاب آمریکا آمد. مهمترین رسالههای وی عبارتند از عقل سلیم که رسالهای است آتشافروز در حمایت از استقلال آمریکا از پادشاهی بریتانیای کبیر و بحران امریکایی (به انگلیسی: The American Crisis) (۱۷۷۶-۱۷۸۳) مجموعه کتابچههایی در دفاع از انقلاب آمریکا.
[xxii] – عصر خرد (به انگلیسی: The Age of Reason) درحال تحقیق و تفحص در کلام درست و افسانه، جزوهای نوشته انقلابی بریتانیایی و آمریکایی تامس پین است که بنیان دین و مشروعیت کتاب مقدس را زیر سوال میبرد. این جزوه در سه بخش در سالهای ۱۷۹۴، ۱۷۹۵ و ۱۸۰۷ منتشر شد و به پرفروشترینها در ایالات متحده تبدیل شد که موجب احیای کوتاه مدت دئیسم گردید. ولی در انگلستان، خوانندگان به علت ترس از افراطگرایی سیاسی که در انقلاب فرانسه شاهد بودند با خصومت بیشتری با آن برخورد کردند. جزوه عصر خرد برهانهای دئیستی را پیش رو میگذارد؛ برای مثال بر روی چیزی که پین فساد کلیسای مسیحی میبیند دست میگذارد و از تلاش دین برای دسترسی به قدرت سیاسی انتقاد میکند. در عوض پین به جای دین سنتی و وحی، الهیات طبیعی را پیش رو میگذارد. او وجود معجزه را رد میکند و کتاب مقدس را تنها یک کتاب ادبی میداند نه متنی وحی شده الهی.بیشتر آرای پین برای مدتها در دسترس نخبگان تحصیلکرده بود، ولی او با ارائه آنها به سبکی جذاب و هتاک، دئیسم را برای عموم مردم قابل دسترس کرد. همچنین کتاب ارزان بود و آن را در دسترس شمار زیادی از خریداران میگذاشت. با ترس از آنچه بریتانیاییها، ایدههای مستعد انقلابی میدانستند، در قرن ۱۹ و ۲۰ حکومتهای بریتانیایی، منتشران و کتابفروشانی که سعی به انتشار و توزیع این کتاب داشتند تعقیب میکردند. با این حال، پین، راهنمای بسیاری از آزاداندیشان بریتانیایی در قرن نوزدهم و بیستم بود.
[xxiii] – از کسانیکه نه تنها سهم قابل توجهی را در سروش استدلال دارد بلکه خود نیز مولف کتب و مقالاتی چند بود.
[xxiv] – وی در ابتدا با نام مستعار Iconoclast نوشته و یکی از معروف ترین ناباوران دوره خود شناخته میشود.
[xxv] – · Arnstein, p. 34-35. —— Hansard 3ser vol 252 cols 20–29.
[xxvi] – لودویگ آندریاس فویرباخ (به آلمانی: Ludwig Andreas Feuerbach) (۱۸۰۴-۱۸۷۲) فیلسوف آلمانی بود. او از شاگردان هگل بود ولی بهزودی از اندیشههای هگل دور شد و به اصالت حس و اصالت ماده گروید. کتاب مشهور او «جوهر مسیحیت» تأثیر زیادی در فیلسوفان و متفکران مادی و منتقد مذهب داشت.فویرباخ با کارل مارکس نیز مکاتبه داشت و مارکس و انگلس هردو از کارها و افکار او تأثیر گرفتند. مارکس جزوه «تزهائی درباره فویرباخ» را در جریان فراگذشتن از اندیشههای فویرباخ نوشت. فویرباخ به عنوان عضوی از «هگلیهای جوان»، به نقد آنچه که فروکاست هگلی جوهر انسان به خودآگاهی مینامید، پرداخت و تلاش نمود تا ارتباط میان ایدهآلیسم فلسفی و مذهب را ثابت کند. در رد فلسفه هگل و دفاع از ماتریالیسم، نقد ایدهآلیسم و مذهب، فویرباخ بر طبیعت «بیولوژیک» خالص و فردی آدمی تاکید کرد. او اندیشه را به صورت فرایندی صرفاً انعکاسی میدید و در فهماش از تاریخ یک ایدهآلیست باقیماند. با این حال نقد او بر ایدهآلیسم هگلی بستر کار مارکس و انگلس را فراهم نمود. فویرباخ که مارکس او را «فاتح راستین فلسفه قدیم» مینامید، دو سال پیش از مرگاش به حزب سوسیال دموکراتیک آلمان پیوست، اما از نظر سیاسی فعال نبود و همواره اختلافات خود را با مارکس حفظ کرد. هر دوی مارکس و انگلس به شدت از فویرباخ تاثیر پذیرفتهاند، با این حال او را به دلیل ماتریالیسم برابر ایستا (Gegenstand) محور و منفعلانهاش عمیقاً نقد میکردند.
https://philosophynow.org/issues/85/Feuerbach_Love_and_Atheism
Elisabeth Hurth در کتاب خود Between Faith and Unbelief: American Transcendentalists and the Challenge of Atheism (Studies in the History of Christian Traditions) صفحات 95-96-97
[xxvii] The atheistic platform, 12 lectures by C. Bradlaugh [and others]. p. 99. Retrieved 15 July 2016.
آتئیسم/بیخدایی چیست؟
در آوریل 22, 2018 به دست NEGAHEHANDISHEH2 دیدگاه
عضویت در تلگرام نگاه اندیشه با کلیک بر روی لینک زیر:
آتئیسم/بیخدایی چیست؟
در شکل عامیانه بیخدایی درواقع نبود یک باور در شخص را (خداباوری) بیان میکند. ما از بکاربردن واژه هایی مشابه با بیخدا بودن، مانند بیاسب تک شاخ بودن برای کسی که به اسب تک شاخِ افسانه ای اعتقادی ندارد، استفاده نمیکنیم چرا که کلمه ای برای نبود اعتقادی در اشخاص نداریم. دلیل وجود واژه بیخدایی نیز در قدرت بودن خداباوران در طول زمان است که با استفاده از این واژه درصدد حذف منتقدان، بیخدایان و حتی رقبای خود برمی آمدند (در ادامه شرح مختصری در این باره آمده است). آنچه در ادامه میبینید فهرست کوچکی از اسامی بیخدایان است:
بروس لی
سارتر
پیکاسو
اورول
بیل گیتس
آین رند
آنجلینا جولی
و…
همانطور که مشاهده میکنید، بیخدایان به غیر از بی اعتقادی به خدا هیچ باور مشترکی با یکدیگر ندارد. آنان اعتقادات مختلف، نژاد ها، جنسیت و زبان های متفاوتی دارند. برخی از بیخدایان حتی ممکن است از واژه دیگری به غیر از بیخدایی را برای معرفی خود استفاده کنند. اکنون بهتر است نگاه دقیق تری در این پست به بیخدایی داشته باشیم.
- ریشه شناسی
کلمه یونانی αθεοι (atheoi)در ابتدای قرن سوم در نامه افسسیان در پاپیروس 46 ظاهر میشود که معمولا به «کسانی که بدون خدا هستند» ترجمه میشود.[i] در یونان باستان نیز کلمه átheos به چشم میخورد که به معنای بیخدا است. اولین کاربرد این کلمه که به قصد سانسور و حذف بوده، به معنای «غیرخدایی یا خدانشناس» استفاده میشده است. در قرن پنجم قبل از میلاد اما این واژه معنای بیخدایی را به شکل فعالتری و به معنای «کسی که خدایان را تکذیب میکند» استفاده میشد و تا مدت زیادی ابزاری برای حذف رقبای سیاسی،مذهبی باقی ماند[ii] گرچه درمواردی نیز به کسانی نسبت داده میشد که به خدایان محلی بی احترامی کرده یا وجود آن را تکذیب میکردند. سیسرو واژه یونانی را به کلمه لاتین átheos ترجمه کرد که در مجادلات بین اولین مسیحیان و هلینیستی ها از آن استفاده میشد. اینطور که هر گروه این واژه را به گروه دیگر نسبت میداد.[iii] کلمه آتئیست به معنای کسی که خدا یا خدایان را تکذیب میکند، به زمانی قبل از کلمه انگلیسی ، که برای بسیاری آشناست، باز میگردد. واژه آتئیست به معنای ذکر شده همچنین در تاریخ 1566[iv] و نیز در سال 1571[v] نیز به چشم میخورد. آتئیسم درواقع واژه ایست که از کلمه فرانسوی athéisme ریشه گرفته و در سال 1587 در زبان انگلیسی ظاهر میشود. کلمات مرتبط دیگری نیز مانند دئیست در سال [vi]1621 ، تئیست (خداباور) در سال [vii]1662 و دئیسم (دادارانگاری) درسال [viii] 1675 استفاده شده اند. لازم به ذکر است که واژه دئیست برای شفاف کردن تمایز بین خداباوری (تئیسم) و دئیسم (دادارانگاری) استفاده میشد. «در طول قرن هفده و هجده نیز هیچ کس حتی خیال نمیکرد که خود را آتئیست بنامد»[ix] چرا که این واژه همانطور که گفته شد، اکثرا استفاده ابزاری داشته و برای حذف رقبای سیاسی، مذهبی به کار میرفت که با گذر از قرن بیستم و افزایش دامنه استفاده آن، معنای عام و امروزی خود یعنی شخصی که به خدا اعتقاد ندارد را به خود گرفت.
- مقدمه
«بیخدایی موضعی است که اظهار به وجود نداشتن خدا میکند. بیخدایی نه تنها تعلیق تعلیق اعتقاد به خدا ، بلکه بی اعتقادی مثبت به آن را در نظر دارد. از آنجایی که خدایان بسیاری مورد اعتقاد مردم بوده اند، ممکن است که شخصی درحالی که به خدایی اعتقاد داشته باشد،نسبت به خدای دیگری بی اعتقاد باشد… آنطور که در این {تعریف از آن استفاده میشود – بیخدا} در شکل محدودتر کسی است که به وجود خدا باور ندارد گرچه در حالتی کلی تر، بیخدا کسی است که وجود هرگونه واقعیت الهی را تکذیب میکند. توجیه بیخدایی در شکل محدود نیاز به نشان دادن این دارد که براهین وجود خدا ناکارآمد هستند وهمچنین نیاز به ارائه» مدارکی که نشان دهد چنین چیزی وجود ندارد.[x] این شرحی است که ویلیام رُو در دانشنامه کوتاه تر فلسفه راتلج از بیخدایی ارائه میکند که البته در اینجا بخشی از آن با کمی ویراستاری {آنچه بین {} آمده} نقل شده است.
بیخدایی را میتوان در کلی ترین حالت خود بی اعتقادی به خدایان دانست. به این حالت بیخدایی ضعیف (منفی) گفته میشود. در این حالت تمام آنچه بیخدا ادعا میکند این است که براهین و مدارک ارائه شده مبنی بر وجود خدا شکست خورده یا اینکه مدارک موجود کافی نبوده و … . در این حالت بیخدا هیچ ادعایی به وجود نداشتن خدا نمیکند و تنها به دلیل نبود مدارک لازم برای باور داشتن به خدا، به خدا بی اعتقاد است. اما بیخدایی در حالت محدود تر خود که بدان بیخدایی قوی (مثبت) نیز گفته میشود، موضعی است که بیخدا نه تنها براهین ارائه شده برای وجود خدا را درست نمیداند بلکه ادعا به وجود نداشتن خدا نیز میکند. در این حالت تنها شکست براهین و مدارک مبنی بر وجود داشتن خدا کافی نبوده و بیخدا باید مدارک و براهینی میبنی بر نبود خدا را نیز در حمایت از ادعای خود ارائه دهد.
بیخدایی قوی یا مثبت موضعی است که در فلسفه از آن صحبت میشود. آنچه در این وبگاه نوشته میشود غالبا شکل فلسفی بیخدایی است. گاها برای تفکیک انواع بیخدایی و استدلال هایی که برای آن داده میشود، از عبارت دفاغ منفی که تنها نقد و رد براهین وجود خدا میباشد استفاده میشود و برای بیخدایی قوی نیز گاها از عبارت دفاع مثبت که مدارک و استدلال های مخالف وجود خدا را ارائه میدهد ، استفاده میشود. در این وبگاه در مواردی که لازم باشد ، نوع دفاع ،نقد و تقریر براهین در ابتدا مشخص میشود.[xi]
- شفاف کردن بیخدایی
فرد در بیخدایی فقط و فقط به وجود خدا بی اعتقاد است. تنها چیزی که تمام بیخدایان با هم در آن اشتراک دارند، بی اعتقادی آنان به خدا می باشد. باورهای سیاسی، رنگ مورد علاقه، سیوسیالیست بودن، خرد گرا یا تجربه گرا بودن، کمونیست بودن، اعتقاد داشتن به ارواح، خرافات،علم گرایی،سکولار بودن یا نبودن و هر گرایش و باور دیگری در بین بیخدایان نقطه مشترک آنان نیست.
بیخدایی در فلسفه اغلب نتیجه نوعی معرفت شناسی یا نگاهی متافیزیکی به هستی میباشد که اکثر اوقات این نگاه از جنس طبیعتگرایی است که با شکلی از فیزیکالیسم (شکل مدرن ماتریالیسم/اصالت ماده) همراه است. بیخدایی همچنین میتواند از فلسفه های دیگری همچون کنفسیوس گرایی، اگزیستنسیالیسم، پوچ گرایی، مینوگرایی (اصالت ذهن که در مخالفت کامل با اصالت ماده است) و دیگر گرایش های فلسفی (مانند فلسفه قاره ای) و غیر فلسفی نتیجه شود. همانطور که قبلا نیز گفته شد تمام آنچه بیخدایان با یکدیگر مشترک دارند، بی اعتقادی آنان به خداست. درواقع باورهای مختلفی با بیخدایی سازگارند اما بیخدایی خود مستلزم آن باورها نیست.
با این حال همانطور که به اختصار اشاره شد «موردی وجود دارد که در آن منفی بودن اعتقاد آتئیست به خدا فراتر از وجود خدا میرود. رد اعتقاد به خدا توسط آتئیست معمولا همراه با رد هرگونه واقعیت ماوراالطبیعی (supernatural) و خارج از جهان مادی میباشد. برای مثال، یک آتئیست (آنطور که در فلسفه با پیوند با مکاتب طبیعت گرایی و… شرح داده شد) به وجود نفسی فناناپذیر، زندگی پس از مرگ،ارواح یا قدرت های ماورا الطبیعه اعتقاد ندارد. هرچند اگر دقیق تر بگوییم یک آتئیست میتواند به هرکدام از این ها اعتقاد داشته و هنوز هم آتئیست باقی بماند… براهین و ایده هایی که آتئیسم را حمایت میکنند معمولا تمایل به رد کردن دیگر اعتقادات به ماورا الطبیعه و جهان فرای ماده دارند.
آتئیسم نه تنها با خداپرستی و اعتقادات دیگر به خدا متفاوت است، بلکه با اَگنوستیسیزم (ندانم گرایی) – تعلیق اعتقاد به بی اعتقادی یا اعتقاد به خدا – نیز متفاوت است. ندانم گرا مدعی ست که نمیتوان فهمید خدا وجود دارد یا نه و بنابراین تنها تصمیم منطقی قضاوت نکردن است. برای ندانم گرا، هم خداباوران و هم بیخدایان بیش از اندازه در تایید یا رد وجود خدا جلو میروند- {از نظر آنان} ما مدارک و براهین کافی برای قضاوت کردن به هیچ سمتی را نداریم.»
2-1- بیخدایی و ندانم گرایی
بیخدایی و ندانم گرایی مشترکا متضاد نیستند. بیخدایان در ادعاهای خود نیاز به اطمینان صد درصدی و یقین معرفتی ندارند و ادعایی نیز به چنین یقینی ندارند. برخی فلاسفه آتئیست حتی از ندانم گرایی ضعیف نیز در پیوند با آتئیسم دفاع میکنند.[xii] ندانم گرایی ضعیف در پیوند با بیخدایی موضعی است که اظهار میکند: تا به حال مدرک و برهان درستی برای وجود خدا ارائه نشده است و در صورتیکه چنان مدرک یا برهانی ارائه شود، وی نیز باور خود را با توجه به مدارک ارائه شده تغییر میدهد اما تا زمانی که این اتفاق رخ ندهد، وی اعتقادی به خدا ندارد.
2-2- آتئیسم،طبیعتگرایی و فیزیکالیسم
«مشکل دیگر با تصور {ذهنی مردم از} آتئیسم به عنوان سیستمی اصالتا منفی این است که بسیاری فرض میکنند آتئیست ها به سادگی فیزیکالیست هستند (گاهی اوقات به آن ماتریالیسم نیز میگویند). فیزیکالیسم ناپخته {در ساده ترین شکل} اظهار میکند که تنها اشیا مادی وجود دارند. نوع پخته تری از آن این است که تنها اشیا علوم فیزیکی – فیزیک،شیمی و زیستشناسی- وجود دارند. اهمیت طرح این تعریف است که به نظر نمیرسد که برخی نیرو های پایه فیزیک در کاربرد روزانه زبان «اشیا مادی» باشند و درعین حال یک فیزیکالیست تکذیب نمیکند که آنان وجود دارند.
بیشتر آتئیست ها تنها به طور کلی در یک حالت فیزیکالیست هستند. درواقع اینکه حداقل قسمتی از بیخدایی آنان توسط طبیعتگراییشان برانگیخته شده، این اعتقاد که تنها دنیای طبیعی وجود دارد و هیچ دنیای ماورا الطبیعی وجود ندارد… این نوع طبیعتگرایی به راحتی با شکلی از فیزیکالیسم پیوند میخورد که ادعاهای طبیعتگرا درباره طبیعت را با ادعای دیگری که جهان اصالتا در ماهیت خود فیزیکی است ارتباط میدهد. هرچند از آنجایی که این ادعا فراتر میرود ،نمیتوان فرض کرد که آتئیست های طبیعتگرا همچنین باید فیزیکالیست باشند. {ممکن است شخصی طبیعت گرا به اصالت ایده اعتقاد داشته باشد – که موضعی کاملا مخالف فیزیکالیسم است ) حتی وقتی که آنان فیزیکالیست هستند ما باید بفهمیم که عبارت «اصالتا مادی در ماهیت» میتواند به شیوه های مختلفی درک شده و الزامات مختلفی داشته باشد.
در اینجا … ادعا درباره مواد است: «چیزهایی» که از آن چیز های دیگری ساخته میشود. این نوع از فیزیکالیسم ادعا میکند که تنها یک نوع «چیز» وجود دارد، چیزهای مادی: هیچ نفس غیر فیزیکی، روح یا ایده ای وجود ندارد. {در واقع منشا آنان ماده است و بدین خاطر آنان را قابل تقلیل به ماده یا برآمده از ماده میتوان دید} این نوعی از فیزیکالیسم است که بسیاری،احتمالا بیشترین تعداد آتئیست ها میتوانند بدان گرایش داشته باشند.»
2-3- ماتریالیسم حذفی و خلط مفاهیم در نقد بیخدایی
«نوع قوی تری نیز وجود دارد که بدان مادیگرایی حذفی میگویند (eliminative materialism). در این دید نه تنها این درست است که تمام آنچه وجود دارد فیزیکی است، بلکه هرچیزی که فیزیکی نباشد واقعا وجود ندارد. بنابراین برای مثال هیچ چیزی به عنوان ایده یا فکر وجود ندارد. حضم مادیگرایی حذفی سخت به نظر میرسد چراکه در نگاه اول مستلزم آن است که وجود بسیاری از چیزهایی را که به نظر میرسد باید بدان ها اعتقاد داشته باشیم را، رد کنیم. برای مثال ما چگونه میتوانیم تکذیب کنیم که ذهن ها وجود دارند وقتی که این حقیقت که ما خود ذهن داریم، ویژگی مرکزی وجود ماست؟
به نظر میرسد که بسیاری از منتقدان آتئیسم فرض میکنند که آتئیست ها فیزیکالیست بوده (آنطور که انتظار میررود {اکثرا} نیز فیزیکالیست هستند) و اینکه فیزیکالیسم برابر با ماتریالیسم حذفی میباشد (منطقا غلط). بنابراین آنها از بی اساسی ظاهری مارتیالیسم حذفی به عنوان قیاسی خلف از اعتقاد آتئیست (reductio ad absurdum) استفاده میکنند. نا پخته تر بگوییم، آتئیست را به عنوان یک پوچگرا نشان میدهند که نه تنها خدا را رد میکند، بلکه همچنین وجود هرچیزی غیر از اشیا فیزیکی را رد میکند. {اینطور است که از نظر آنان}چنین زندگیِ بیخاصیتی چیزی برای ارائه ندارد.
فیزیکالیسم لزوما متضمن فیزیکالیسم حذفی نیست. تمام چیزی که فیزیکالیسم میگوید این است که تنها «چیز» هایی که وجود دارند فیزیکی هستند. این به این معنی نیست که برای مثال ذهن ها وجود ندارند. تمام معنای آن این است که ذهن ها هرچه که باشند مجموعه ای از چیزها{ی مختلف} نیستند. اگر فکر کنیم که چنین است ، به گفته ژیلبر رایل دچار «اشتباه دسته ای» شده ایم. اشتباه این است که به ذهن و ماده به عنوان دو ماده متفاوت از یک دسته، یعنی «چیزها» نگاه کرد. این اشتباه است.
در سر من دو چیز متفاوت وجود ندارد- روان (ذهن من) و فیزیکی (مغز من)- که به شکلی در کنار هم کار میکنند. بلکه برای فیزیکالیست، تنها یک چیز در سر من وجود دارد که آن هم مغز من است. درحالتی بسیار مهم، این درست است که بگویم من یک ذهن دارم، همانطور که قادر به فکر کردن بوده و هوشیار هستم. اما دچار اشتباه میشوم اگر فکرکنم که این حکم که «من یک ذهن دارم» مستلزم این است که «من حاوی بخشی غیرمادی {جدا از ماده} هستم که ماده ای غیر فیزیکی است».
اگر فهم این ایده سخت است، عشق را در نظر بگیرید. هیچ کس فکر نمیکند که عشق نوع خاصی از ماده است- که چیزهای فیزیکی و چیزهای عشقی وجود دارد. همچنین کسی فکر نمیکند که عشق نوعی شی فیزیکی است. با اینحال اکثر مردم به عشق اعتقاد دارند، عشق را احساس میکنند، عشق میورزند و … . عشق واقعی است اما یک ماده نیست. اگر با این فکر مشکلی نداریم، پس چرا با این ایده که ذهن ها واقعی هستند ولی نوع خاصی از ماده نیستند مشکل داریم؟ بسیاری از چیز ها واقعی هستند که درواقع چیزهایی از مجموعه چیز ها{ی دیگری} نیستند. تنها میخواهم تاکید کنم که یک آتئیست با ناپختگی تمام، آنچه فیزیکی نیست را انکار نمیکند، اگر منظور مان از «فیزیکی» ماده ای فیزیکی باشد.
آنچه بیشتر آتئیست ها بدان اعتقاد دارند این است که، هرچند تنها یک نوع چیز در هستی وجود دارد، اما از این چیز ذهن،زیبایی،احساسات،ارزش های اخلاقی بوجود میایند – به صورت خلاصه وسعت کاملِ {این} پدیده است که زندگی انسانی را غنی تر میکند.
باید به خاطر داشت که بخش عمده آتئیسم نه در ادعاهای فیزیکالیسم بلکه در ادعاهای وسیع تر طبیعتگرایی ریشه دارد. تمام انچه باید بخاطر داشته باشیم این است که دنیای طبیعی خانه هوشیاری،احساس و زیبایی است و نه تنها اتم ها و نیرو های پایه فیزیکی. یکبار دیگر{تاکید میکنم}، پیام اخلاقی این است که یک آتئیست وجود خدا را انکار میکند و در ماهیت خود انکار کننده {تمام آنچه وجود دارد} نیست.»
2-4- بیخدایی به وجود داشتن یا وجود نداشتن دین نیازی ندارد.
تصور اشتباه دیگر این است که بیخدایی برای وجود خود وابسته به دین بوده «و این در خودِ نام آتئیسم مشخص است – بیخدایی به عنوان بی-خدا: یعنی رد اعتقاد خداباوری. بنابراین آتئیسم با توجه به نامش ماهیتی منفی و {تکذیب کننده} دارد و برای وجود خود نیاز به تکیه کردن به اعتقادات دینی دارد که آنان را تکذیب میکند.
فکر میکنم که این دید اساسا اشتباه است. معقول بودن آن در نظر اول را بر اساس نوعی استدلال ناپخته است که ما به آن مغالطه ریشهشناسی میگوییم. این اشتباه عبارت است از فکر کردن به این که بهترین راه فهمیدن معنای کلمه این است که ریشه آنرا فهمید اما این مشخصا همیشه درست نیست. برای مثال ریشه شناسی «فلسفه» در یونانی به معنای «دوست دار حکمت» میباشد. با این حال اما امروز کسی نمیتواند به سادگی فقط با فهمیدن این حقیقتِ ریشه شناسی درک کند که فلسفه چیست. همچنین اگر شما تنها با دانستن اینکه واژه «tailgate» تحت الفظی به معنای «نخ چکمه کوچک» است،وارد رستورانی ایتالیایی شوید، نخواهید دانست که عاقبت چه چیزی را سفارش خواهید داد. بنابراین تنها به این دلیل که کلمه «آتئیسم» به شکل تکذیب خداباوری ساخته شده برای نشان دادن تکذیب کننده بودن آن کافی نیست.
ریشه شناسی به کنار، میتوانیم ببینیم که چگونه انداختن آتئیسم در موضعی منفی بیش از تصادفی تاریخی نیست. این داستان را در نظر بگیریدکه در حقیقت شروع شده و در وهم تمام میشود.
- در اسکاتلند رودخانه عمیقی وجود دارد که به آن لاکنِس میگویند. بسیاری از مردم در اسکاتلند- بدون شک اکثریت مردم- معتقدند که این دریاچه نیز مانند هر دریاچه دیگری در کشور است. اعتقاد آنان به دریاچه درواقع عادی است ولی این به این معنا نیست که آنان هیچ باور خاصی ندارند.(منظور نویسنده این است که عدم اعتقاد آنان به یک چیز بدین معنا نیست که آنان به هیچ چیز دیگری اعتقاد ندارند) بلکه اعتقاداتی که دارند چنان عادی اند که نیازی به توضیح دادن ندارند.آنها اعتقاد دارند که دریاچه پدیده ای طبیعی با وسعتی بخصوص است که ماهی های بخوصی در آن زندگی میکنند و…
هرچندبرخی از مردم اعتقاد دارند که این دریاچه خانه موجودی عجیب به نام هیولای لاکنِس است. بسیاری ادعا میکنند که آنرا دیدند هرچند که هیچ مدرک محکمی مبنی بر وجود داشتن آن تا به حال ارائه نشده است. تابحال داستان ما ساده است حال تصور کنید چگونه داستان ادامه خواهد یافت.
تعداد معتقدان به هیولا روبه فزونی میرود. به زودی کلمه ای برای آنان ساخته میشود: همه آنان به تمسخر N نامیده میشوند (بسیاری از نام های ادیان ابتدا برچسب های تمسخر آمیر بودند، متودیست،کواِیکِر و حتی مسیحی نیز اینگونه سربرآوردند.) هرچند با افزایش شمار نِسیها {معتقدان به هیولای دریاچه} دیگر لقب آنان {واژه ای} برای تمسخر نیست. برخلاف اینکه مدرک وجود هیولا غایب است، به زودی نِسی بودن عادی میشود و این مردم –آنطور که فکر میکردند در گذشته عادی هستند حال اقلیتند. آنان به زودی لقب خودشان را میگیرند A کسانی که دیگر به هیولا باور ندارند.
آیا درست است اگر بگوییم که باور آنِسیها (بی اعتقادان به هیولا) وابسته به نِسی هاست؟ این نمیتواند درست باشد، چراکه اعتقاد آنِسیها به تاریخی پیش از نِسیها باز میگردد. نکته کلیدی اما دراینجا زمان بندی نیست. نکته کلیدی این است که آنِسیها حتی در صورت نبودن نِسی ها نیز همان اعتقاد را داشتند. کاری که رشد نِسیها انجام داد، اسم دادن به مجموعه ای از اعتقادات بود که همیشه وجود داشتند، اما چنان معمول بودند که نیازی به برچسب نداشتند.
پیام داستان باید واضح باشد. آتئیست ها به دیدگاه خاصی متمایل هستند که شامل بیشمار اعتقاد درباره دنیا و آنچه درون آن است ، میشود.
خداباوران میگویند چیز دیگری نیز وجود دارد- خدا. اگر خداباوران وجود نداشتند، بیخدایان هنوز وجود داشتند، اما شاید دیگر هیچ نام خاصی برای آنان نبود. اما با وجود اعتقاد بسیاری به خدا یا خدایان ،خداباوری در دنیایمان غالب شده؛ آتئیسم طوری تعریف شده که در مخالفت با آن است. این آنرا به هیچ شکلی وابسته به دین نمیکند همانطور که آنِسیها نیز وابسته به نِسیها نیستند.
بی اساسی گفتن اینکه آتئیسم وابسته به دین است احتمالا شفاف تر میشود اگر فکرکنیم که چه اتفاقی میافتاد درصورتی که هیچ کس به خدا اعتقاد نداشت. اگر آتئیسم وابسته به دین بود بدون شک دیگر بدون دین وجود نداشت. اما در این سناریو خیالی، آنچه ما داریم نه پایان آتئیسم، بلکه پیروزی آن است.»[xiii] امیدوارم در این چند سطر توانسته باشم مفهومی کلی از بیخدایی را در اختیار خواننده گذاشته باشم.
[i] Robertson, A.T. (1960) [1932]. «Ephesians: Chapter 2». Word Pictures in the New Testament. Broadman Press.
[ii] برخی مدافعان مسیحی نیز گلایه میکردند که این واژه را کسی بدان ها نسبت داده که خود به همان اندازه شایسته آن است.
برای شرح کوتاهی از تاریخچه واژه:
Oxford handbook of atheism
[iii] Drachmann, A. B. (1977) [1922]. Atheism in Pagan Antiquity. Chicago: Ares Publishers. ISBN 0-89005-201-8.
[iv] Martiall, John (1566). A Replie to Mr Calfhills Blasphemous Answer Made Against the Treatise of the Cross. English recusant literature, 1558–1640 203. Louvain. p. 51. Retrieved 2011-04-09.
[v] Rendered as Atheistes: Golding, Arthur (1571). The Psalmes of David and others, with J. Calvin‹s commentaries. pp. Ep. Ded. 3. «The Atheistes which say..there is no God.» Translated from Latin.
[vi] Burton, Robert (1621). «deist». The Anatomy of Melancholy. Part III, section IV. II. i. Retrieved 2011-04-09. «Cousin-germans to these men are many of our great Philosophers and Deists»
[vii] Martin, Edward (1662). «Five Letters». His opinion concerning the difference between the Church of England and Geneva [etc.] London. p. 45. «To have said my office..twice a day..among Rebels, Theists, Atheists, Philologers, Wits, Masters of Reason, Puritanes [etc.].»
[viii] Bailey, Nathan (1675). An universal etymological English dictionary. Retrieved 2011-04-09.
[ix] Armstrong, Karen (1999). A History of God. London: Vintage. ISBN 0-09-927367-5.
[x] Edward Craig-The Shorter Routledge Encyclopedia of Philosophy (2005), atheism by William Rowe
[xi] Michael Martin, atheism: a philosophical justification, 1990
George H. Smith – ATHEISM: The Case Against God, 2003, chapter 1, the varieties of atheism, p 12-14
[xii] Graham Oppy, ‹Weak Agnosticism Defended›, International Journal for the Philosophy of Religion, 36 (1994), 147-67
[xiii] توجه داشته باشید که بخش بزرگی از مقدمه بیخدایی خود را با کمی ویراستاری از سری کتب معرفی کوتاه آکسفورد گرفته ام که اکثر اوقات انان را بین گیومه گذاشته ام
Julian Baggini – Atheism, A Very Short Introduction
همچنین بنده برای معرفی بخش آغازین این پست از کتاب
David Ramsay Steele Atheism Explained:From Folly to philosophy
نیز استفاده کرده ام.
صفحات
وابسته به آیونیا
پروفایل
Negahehandisheh
اشکان مهر روشن (روشان) می نویسم تا صدای بخش کوچکی از اندیشه باشم - I write to be the voice of the unheard ...
پیوندهای شخصی
جستجو
جستوجو برای:
جستجو
آخرین پست ها
- کانال تلگرام آیونیا
- نیمه خالی لیوان – فلسفه بدبینی مقدمه
- منتشر شد: اریک استاینهارت، بیخدایی و معنویت
- ارزششناسی و طبیعتگرایی – فهرست
- ارزششناسی و طبیعتگرایی (|||) بخش دوم–راههایی برای حل نگرانی خلاف امکان
- ارزششناسی و طبیعتگرایی (|||) بخش اول–راههایی برای حل نگرانی خلاف امکان
بهترین پست ها و صفحه ها
- دانلود ترجمه کتاب شکستن طلسم از دنیل دنت - ترجمه امیر منیعی
- دانلود ترجمه کتاب بیخدایی و ندانم گرایی از گراهام آپی
- استنتاج به بهترین تبیین – مقدمه
- پروژه ترجمه مرکز تحقیقات و بنیاد ریچارد داوکینز برای علوم و استدلال
- فهم ناباوری - تحقیق علمی بنیاد تمپلتون درباره بیخدایی و ندانم گرایی
- دانلود ترجمه جادوی واقعیت نوشته ریچارد داوکینز
- فرگشت و بیخدایی
- آفرینش باوری چیست؟
- چهار سوارکار بیخدایی نوین
- منتشر شد: اریک استاینهارت، بیخدایی و معنویت
آرشیو
- دسامبر 2020
- نوامبر 2020
- اکتبر 2020
- سپتامبر 2020
- آگوست 2020
- ژوئیه 2020
- جون 2020
- مِی 2020
- آوریل 2020
- مارس 2020
- دسامبر 2019
- اکتبر 2019
- آگوست 2019
- ژوئیه 2019
- جون 2019
- مِی 2019
- آوریل 2019
- مارس 2019
- فوریه 2019
- ژانویه 2019
- نوامبر 2018
- آوریل 2018
دسته ها
وبگاه را دنبال کنید
برای دنبال کردن پست های این وبگاه و اطلاع از پست های جدید کافیست روی کلید «دنبال کردن» کلیک کنید.
دنبال کردن
RSS LINKS
BLOGROLL
- پادکست آیونیا برای آزاداندیشان
- پروژه ترجمه
- بالاچه خداناباوری در بالاترین