September 18, 2021

چنل دسامبر 2011 از کرایون

۲۰۱۱ کرایون | دسامبر

| سه قدم مهم | اینیت(ذات) و تکمیل دی.ان.اِی برای رسیدن به خلق مشترک | خارج شدن از حالت بقا + سخنان اساتید

این پیام در 4 دسامبر 2011 در لاگونا هیلز کالیفرنیا ارائه شده است. تمام ارجاعات زمانی مال همان زمانِ 2011 هستند، اکنون در 2019 از آن حد آستانه 2012 به خوبی گذشته‌ایم و تغییرات در حال انجام هستند. فقط اینکه آنچه قرار بود در 2012 اتفاق بیفتد ربطی به زمان ندارد، بلکه رویدادی مربوط به انرژی است. درک این برای ذهن سه‌بُعدی خیلی سخت است.

برای درک کامل و بهتر این پیام کرایون، می‌توانید پیام‌هایی که در تور هند-نپال داده شده، و پیام «صعود» را مطالعه کنید. در تمام آن‌ها راه آنچه «خودآگاهی» گفته می‌شود، آمده است.

هر منبعی با بیان و کلمات متفاوت همان یک چیز را می‌گوید. بنابراین شاید خواندن آن‌ها در درک بهتر این مطالب کمک کند. مثلا در کتاب «آگاهی و مایا» بعضی از همین مطالب شاید به نحو دیگری بیان شده. بعضی از سخنان اساتید و بزرگان در انتهای مطلب آمده است. تمام مطالبِ اضافه شده به رنگ آبی هستند.



سلام عزیزانم، کرایون هستم از خدمات مغناطیسی.

وقتی می‌میری چه اتفاقی می‌افتد؟ روح‌های کهن، جواب این است که همان اتفاقی که وقتی قبلا هر باری که مُردی افتاد. این حقیقت، پنهان شده، باید هم پنهان باشد. رازش آشکار نیست، باید هم باشد. چون این آزمایش برای این ترتیب داده شده که شما ببینید کیستید. همیشه این‌طوری بوده، و جالب این است که اغلب، روح‌های کهن جوینده این حقیقت هستند، و بعد آن را پیچیده و غامض می‌کنند، پیچیده و غامض.

پس امشب می‌خواهم پلی بسازم. می‌خواهم کمی درباره آنچه پیش روی شماست، و بعضی از روندهای مربوط به ارتباط با خدای درونتان بگویم.

قبلا هم گفته‌ام. از شما دعوت کرده‌ام حتی به درون آکاش خودتان نگاه کنید. دعوت کردم آنچه دلیل آمدنتان است را حس کنید. بگذارید ساده بگویم: روح کهن، مهم نیست چند بار اینجا بودی، حتی در این زندگی هم تو باید از میان انرژی قدیم بگذری. بسیاری از شما منظور من را می‌فهمید. اینکه راحت نبوده. شما به خاطر باورتان، دوستان و خانواده و هم‌قطارانی از دست دادید. چون گفته‌اید «خدا درون است»، و نمی‌خواستید با یک دکترین سه‌بعدی که شما و پرستش، باورها و عشق شما را، محدود می‌کرد، کنار بیایید. بلکه می‌خواستید آن جعبه را باز کرده و بزرگ کنید، و بگویید «من باور دارم که خدا هستم. قسمت و بخشی از من در ستاره‌هاست. من این هستم». و این شما را به دردسر می‌انداخت، و ما آنجا بودیم.

در چند سال و حتی چند ماه گذشته، تغییری بزرگ در جریان بوده. تغییر شبکه این زمین که برای تناسب با انرژی شما تنظیم و هم‌راستا می‌شود. این چیزی است که همیشه آرزوی آن را داشتید. این چیزی که شما به عنوان یک کار کننده با نور، همیشه می‌خواستید (منظور تغییری است که از چند سال قبل از 2012 در جریان بود و در 2012 از حد آستانه گذشت. دوباره، تمام ارجاعات زمانی این نوشته متعلق به 2011 هستند).

شما به طور شهودی می‌دانستید که یک پتانسیل قوی مبنی بر این وجود دارد که روزی برسد که در این سیاره، انرژی شروع به چرخیدن به سمت شما کند. حالا می‌توانید این را ببینید که به تدریج و آهسته انجام می‌شود. حالا به تدریج و آهسته می‌بینید که روسای دولت‌ها شروع به تفکر متفاوت کرده‌اند. به تدریج می‌بینید که مردم کشورهای دیگر هم همین را می‌خواهند. به تدریج می‌بینید که سیستم مالی تغییر می‌کنند. به تدریج دارد می‌آید. تبریک به آن کسانی از شما که منتظر ماندند. این یک انرژی بزرگ برای بروز چیزی است. بزرگ‌تر از هر چیزی است که تاکنون داشتید.

توصیه قبل از شروع

خب، قبل از شروع چیزی می‌دهم که در موردش فکر کنید: چه چیزی است که کنارش گذاشته‌اید؟ چه چیزی را امتحان کردید و جواب نداد؟ شور و شوق تو چه بوده که در ذهن فراموشش کردی چون فکر کردی آن‌وقت، زمان مناسبی برایش نبوده؟ خب، زمانش رسیده، حالا.

در این اتاق، چاه دانش عمیقی است، که بایگانی آکاشیک تمام کسانی است که این جا جلوی من نشسته‌اند، و آن‌ها که بعدا این را می‌خوانند و می‌شنوند. آن، معرف تعداد زندگی‌های زندگی شده و دانشی است که کسب شده. آن، تجربه‌ای است که همه شما گذراندید و حالا می‌تواند به سطح آمده و بخشی از آکاش واقعی این سیاره شود (بخشی از واقعیت این سیاره).

حالا می‌توان همه آن را بر آنچه ما «شبکه کریستالی» می‌نامیم، قرار داد. و شما برای همین اینجا هستید. برای همین است که می‌گوییم کمتر از 1 درصد شما باید این‌گونه بیدار شوید تا زمین تغییر کند. دانه‌ها امروز کاشته شده‌اند. دیگر صحبت از این نیست که «آیا انجامش خواهم داد؟» بلکه این است که «دارمش، دارمش». (در مورد عدد کمتر از 1% در جاهای دیگر توضیح کامل داده است. از جمله در چنل «تاریخ انسانیت» که به صورت صوتی در یوتیوب است).

کار بر روی معما

و حالا شما دارید بر روی این جدول کار می‌کنید، و از میان تغییری که وعده آمدنش را داده بودیم، می‌گذرید. آن اینجاست. حالا فقط فکر کنید: وقتی به سمت دیگر 2012 بروید، 18 سال دیگر هنوز در انرژی «هم‌راستایی کیهانی (Galactic Alignment)» خواهید بود. این یک پنجره 36 ساله است و شما هنوز در نیمه آن نیستید. (صحبت از مدار راس الاعتدالین).

معنی این برای روح (آگاهی، خدا) این است: یک انرژی در این پنجره هم‌راستایی ایجاد شده که کاملا خاص است و برای 26000 سال دوباره ایجاد نخواهد شد. شما 18 سال دیگر وقت دارید که این سیاره را در این انرژی خاص بروز ، تغییر دهید، تا دانه‌ها را بکارید. شما الان دارید این کار را می‌کنید. از قبل اتفاق افتاده است. در انتهای این 18 سال، به شما یک پیش‌بینی می‌دهم: شروع صلح واقعی در زمین در خاورمیانه.

شما به تدریج راه‌حل‌هایی برای حل کردن مشکلاتی می‌بینید که قبلا هرگز آن راه‌حل‌ها را ندیده‌اید. در آن زمان، جوانانی که اکنون فقط نوجوانانی هستند، پیشرو و راهبر خواهند بود. آن‌ها رشد خواهند کرد. آن‌ها به مفاهیمی فکر خواهند کرد که شما در یک انرژی قدیم نمی‌توانستید به آن‌ها فکر کنید. آن‌ها مشکلات و معماهایی را حل خواهند کرد که شما می‌گفتید حل نشدنی هستند. فناوری‌ای خواهد بود که از راه‌هایی به این زمین کمک می‌کند که شما حتی خواب بودنش را هم نمی‌دیدید. این پیش‌بینی برای 18 سال است، چون من آگاهی آن‌هایی که دارند می‌آیند را می‌دانم، و می‌توانم ببینم که هم‌اکنون بزرگ‌ترین پتانسیل‌های این سیاره چیست‌اند – و همه برای اینکه روح‌های کهن بیدار شدند و کار خود را انجام دادند. این چه حسی به شما می‌دهد؟

چه‌کار می‌توانید بکنید؟

حالا برویم سراغش. شاید بپرسید «چه‌کار باید بکنم؟ باید چه‌کاری انجام دهم؟» افرادی این جا هستند که تمام زندگی در جستجو بودند. آن‌ها حتی درمانگران، سخنگویان معنوی و .. بوده‌اند، اما همیشه در جستجو بودند و می‌پرسند «چگونه می‌توانم از این پل عبور کنم؟ چگونه می‌توانم با چیزی که در درونم است، ارزشمند است و خدا، متصل شوم؟ می‌دانم آنجاست. اما فکر کنم نتوانسته‌ام. نتوانستم آن پل را پیدا کنم». پس بیایید در این مورد حرف بزنیم. در موردش گفتگو کنیم. وقتش رسیده.

با بحثی عقلانی در مورد «اینکه انسان چیست» شروع می‌کنیم. ساده می‌گوییم. آنچه من «وجود انسانی» می‌نامم را، سه لایه فرابعدی تشکیل می‌دهد. هر سه شکوهمندند و وقتی به درون بروند، شکوهمندتر می‌شوند. واقعا فقط سه لایه است. مانند لایه‌های دی‌ان‌ای. البته می‌توان بر آن‌ها اسم گذاشت تا در موردشان صحبت کرد، اما همه آن‌ها با هم کار می‌کنند.

اسم اولی را «آگاهی انسانی» می‌گذاریم. اسم دومی را «ذات (اینیت، فطرت)» می‌گذاریم. که این‌ها را الان توضیح می‌دهم. و اسم سومی را «خودبرتر» می‌گذاریم. و هدف شما این است که از بیرونی‌ترین به بعدی رفته و بعد به بعدی. این‌گونه می‌توانید از حالت سه‌بعدی که در آن زندگی می‌کنید، مستقیم به درون آنچه ذات (اینیت، بدن هوشمند) می‌نامیم، و سپس به درگاهی (غده صنوبری pineal) که آن خودبرتر است، پلی بزنید. چگونه این کار را انجام دهی؟ بگذارید این را بگویم: در آن انرژی قدیم، به‌ندرت می‌توانستی این کار را انجام دهی. برای این کار، نیاز به مدیتیشن عمیق، کسب بینش‌هایی خاص، کمکِ دیگران، نشستن جلوی کسانی که می‌توانند سمت دیگر پرده را راحت بخوانند، بود. همه این‌ها شروع به تغییر کرده است. اما ما از شما می‌خواهیم که این کار را انجام دهیم، از همه شما، خودتان انجامش دهید. انرژی در حال حرکت به مکانی است که این در دسترس همه است، اما برای انجام دادن و تکمیلش، شما باید از الگوی سه‌بُعدی (پارادایم سه‌بُعدی) خارج شوید.

فرآیندش (روندش)

«کرایون، در 20 سال گذشته که آمدی، به ما فهرستی ندادی. اینکه چگونه این کار را انجام دهیم؟ بقیه فهرست می‌دهند. اما تو نمی‌دهی».

حالا می‌گویم چرا. فرض کنیم نشسته‌اید و دوست دارید که خودتان را بیشتر دوست داشته باشید. مثلا بگویید «دوست دارم خودم را بیشتر دوست داشته باشم. ای‌کاش گایا را بیشتر دوست داشته باشم. ای‌کاش بتوانم سیمای خودم را تغییر دهم و صورت خدا را لمس کنم. ای‌کاش با کودک درونم در ارتباط بودم. نمی‌دانم چگونه». پس می‌خواهید بیشتر عاشق خودتان باشید. خب، بگذارید چیزی از شما بپرسم «برای اینکه عاشق خودت باشی، به چه کسی باید پول بدهی تا این کار را برای تو انجام دهد؟» جواب این است که چنین چیزی ممکن نیست. این را که می‌دانید، مگر نه؟ بیشتر شما می‌دانید. آن‌هایی که می‌گویید «خب، من که نمی‌توانم به شخص دیگری پول بدهم که باعث شود چیزی در درون خود من اتفاق بیفتد. این فقط کار خودم است». اما شاید هم بگویید «باشد، در اینترنت و کتاب‌ها، کلی روش و برنامه در مورد چگونگی عاشق خود بودن است. می‌روم سراغ آن‌ها. در همین اینترنت کلی هستند. همه آن‌ها را می‌خوانم و انجام می‌دهم». و به شما می‌گویم آخرش چه می‌شود. اینکه کلی کلمات جلوی خودتان خواهید داشت، کلی فهرست و روش، و باز هم خودتان را بیشتر از آنچه هم‌اکنون دوست دارید، دوست نخواهید داشت.

چرا؟ چون در حالت سه‌بعدی، شما همیشه می‌خواهید روی به شخص دیگری بیاورید، مگر نه؟ می‌خواهید قرصی بخورید و انجام شود، مگر نه؟ البته شاید این برای بعضی چیزها جواب دهد، اما برای عشق نه. برای عشق نه. برای این، شما باید با خودتان روبه‌رو شوید. به آینه نگاه کن و انجامش بده. باز هم افرادی می‌پرسند «خب اولین گام چیست؟». همین الان دادمش: به آینه نگاه کن و این فرآیند را شروع کن.

خب البته، این به درد آن انسان عقلانی و منطقی که می‌خواهد از آن سر در آورده و مشخصش کند، نمی‌خورد. اما این را به شما بگویم: «خود این معما، همین است». پس به شما یک استعاره می‌دهم؛ در مورد نحوه انجامش به شما خواهم گفت؛ و می‌دانم که باز هم، افرادی هستند که وقتی از اینجا رفتند، می‌گویند «فکر نکنم هنوز متوجه شده باشم». راحت نیست. برای انجامش، باید به آینه نگاه کنی، نه اینکه دنبال شخص دیگری باشی. (در منابع معنوی هم گفته شده که شما هرگز با تفکر عقلانی و ذهن نمی‌توانید چهارچوبی برای این در بیاورید. هرقدر هم که مطالعه کرده و فیلم و ویدیو ببینیم، باز همیشه سوالاتی باقی می‌مانند. وقتی جواب یک سوالمان را پیدا کردیم، بعد از مدتی از همان جواب چند سوال دیگر برای ما ایجاد می‌شود. چون کل و اصل ماجرا گذشتن از ذهن است نه پاسخ دادن به تقاضایش).

اولین لایه

اولین چیزی که باید دانسته و از آن بگذرید، «آگاهی انسانی» (هوشیاری انسانی Human consciousness) است؛ این اولین لایه است. این چیزی است که من به آن «لایه بقا» می‌گویم. و تا وقتی که شما در حالت بقا هستید، اصلاً و به‌هیچ‌وجه نمی‌توانید هیچ لایه دیگری را بدانید. تا وقتی در حالت بقا هستید، به لایه بعدی نمی‌روید و حتی نمی‌توانید این روند را شروع کنید. به این دلیل که این لایه بقا وابسته به این است که تو به دنیای خارج واکنش نشان دهی (یعنی تا وقتی تو به دنیای خارج واکنش نشان بدهی، هست). شما همیشه در آن بیرون دنبال چیزی هستید، نه؟ شما همیشه باید مواظب باشید که همه‌چیز درست و صحیح و مرتب است، نه؟ باید همیشه مراقب باشید که وقتی با شما صحبت می‌شود جواب مناسب را بدهید، نه؟ این بقا است. (ماهارشی می‌گوید کل تمرینات معنوی برای همین هستند. نیسارگادتا می‌گوید تنها کاری که تو باید بکنی همین است و بقیه را برای تو انجام می‌دهند. باز نیسارگاداتا می‌گوید این جهان را یک خواب بدان و دیگر کاری با آن نداشته باش. در کتاب رابرت آدامز هم بارها در مورد واکنش نشان دادن گفته شده. اینکه این باید اولویت تو باشد، و باید مانند ابراهیم واقعا بخواهی، برای این است که در این صورت دیگر چیزی برای تو اهمیت ندارد و به آن‌ها واکنش نشان نمی‌دهی. کلا تمام تعالیم برای رسیدن انسان به حالتی هستند که به دنیا واکنش نشان ندهد. سه روشی هم که ارائه داده‌اند، برای رسیدن به همین حد است. روش «شاهد بودن»، روش «واگذاری-تسلیم» و «جستجوی خود» که در واقع یک روش ولی با اسامی مختلف هستند، برای رساندن به این حد ارائه شده‌اند. و؛ واکنش نشان ندادن یعنی واکنش نشان ندادن، ربطی به ترک کردن یا نکردن خانواده و یا شغل و …، ازدواج کردن یا نکردن و … ندارد)

آیا می‌دانید که چگونه از حالت بقای صرف خارج شوید؟ روح (آگاهی، خدا) می‌داند. چند نفر از شما از طریق غم و اندوه یا سلامتی به زانو درآمده‌اید و دعا کرده‌اید؟ چند نفر از شما؟ (به‌عنوان‌مثال، بیماری‌ای داشتید و ناگهان درمان شده و حالت خاص و وصف‌ناپذیری دست می‌دهد. یا غم و اندوهی برطرف شده و حالت وصف‌ناپذیری دست می‌دهد. چنان‌که انسان را ناخودآگاه حالت آرامش و تشکر عظیمی در برمی‌گیرد). من می‌دانم چه کسی اینجاست و چه کسی می‌شنود. می‌دانید منظورم چیست؟ چون در آن حالت، ناگهان حالت بقا کنار می‌رود و لایه‌ها گاهی بر سر تو می‌افتند. و آنگاه است که تمام چیزی که می‌بینی عشق خداست. تمام چیزی که می‌بینی قدردانی و شکر و تقدیر از کسانی هستند که اطراف تو هستند و آرامش و لذت اینکه زنده و سالم هستید. عزیزانم، این، وضعیتی است که تو باید در آن باشی. اما چرا منتظر یک مورد اضطراری باشیم؟ چرا آن را درک نکنید و این کار را خودتان انجام ندهید؟

گام اول: از حالت بقا خارج شو. می‌پرسید «چگونه این کار را انجام دهم کرایون؟» این چطور است «خدای عزیز می‌خواهم آگاهی خودم را نرم کنم. وقتی آن‌هایی که من را عصبانی می‌کنند سعی می‌کنند که آن دگمه عصبانیت احساسی را فشار دهم، دیگر نمی‌خواهم آن دگمه کار کند. می‌خواهم آن را خاموش کنم. دیگر نمی‌خواهم واکنش نشان دهم. می‌خواهم در آرامش بنشینم. می‌خواهم از حالت بقا خارج شوم. من در دستان خدا امن‌وامان هستم – کاملاً و به‌تمامی در امن‌وامان. می‌خواهم آن پوسته خارجی که لایه آگاهی انسانی است را دور بریزند، آنی که فوری و فقط به سه‌بعدی جواب می‌دهد، و زندگی خود را متفاوت کنم». این اولین گام خواهد بود. این اولین گام است عزیزان. هنگام گفتنش، به آینه نگاه کن.

آیا از خودت دفاع می‌کنی؟ اگر کسی از تو انتقاد کند، سریع سعی می‌کنی به آن جواب بدهی؟ چند نفر از شما می‌تواند انتقادی در مورد خودش بشنود و بعد صبر کند و فکر کند «اوه، اگر این درست باشد چه؟» انجام این کار برای یک انسان بسیار سخت است و شما نمی‌توانید این کار را به راحتی انجام دهید. باید این را تمرین کنید. می‌دانید چرا؟ چون شما برای بقا طراحی شده‌اید. در آن انرژی قدیم این به خوبی به شما کمک می‌کرد، اما حالا نه.

آگاهیِ ابتدایی و پایه انسانی برای بقا طراحی شده است، و شما از آن حدِ آستانه گذشته‌اید. آن، یک انرژی قدیمی با خود حمل می‌کند که نفرت و جنگ، ناامیدی و افسردگی را تغذیه می‌کند. آن، با خود، تردید به خود (خودتردیدی) را حمل می‌کند و همیشه به شما حس تنها بودن می‌دهد. واقعا می‌خواهید بازهم در آن غرق شوید؟ وقتش است که آن را از بقا، به «بودن در حالت آرامش همراه با خرد» تغییر دهید.

می‌خواهم شما را به آگاهی اساتید این سیاره ببرم، که همه اینجا هستند. اگر جلوی مسیح می‌ایستادی و می‌گفتی «ببین، از چیزی که پوشیده‌ای خوشم نمی‌آید»، فکر می‌کنید آن استاد چه می‌گفت؟ آیا از خودش دفاع می‌کرد؟ مثلا می‌گفت «خب، من خوشم می‌آید. به من خیلی می‌آید، و با قیمت خوبی هم خریده‌ام»؟ (به‌هرحال یهودی بود) (خنده). اما او این را نمی‌گفت. شما خودتان بهتر می‌دانید چه می‌کرد. او به چشمان تو نگاه می‌کرد و مستقیم به درون تو نظر می‌کرد. او به آن تکه خدا که می‌شناسد و عاشقانه دوستش دارد نگاه می‌کرد و تو جلوی او آب می‌شدی (حل می‌شدی). اتفاقی که می‌افتاد، این بود. او با عشق به تو، تو را به‌جایی می‌برد که تو سیمای خدا را می‌دیدی.

محمد قدم به درون غار گذاشت و با فرشته‌ای ملاقات کرد که به او گفت برود و قبایل عرب را متحد کرده و خدای اسرائیل را به آن‌ها بدهد. اتفاقی که افتاد این بود، و او هم آن کار را کرد. او عشق خدا را می‌دانست. او نرم و آرام رفتار می‌کرد و زیبا بود. او هرگز در دفاع از خودش چیزی نگفت، در مقابل دیگران از خودش دفاع نکرد، و بودا هم. این‌ها اساتیدی هستند که مدت‌ها قبل لایه بقا را رها کردند و با انرژی نرمی و آرامش درونشان کار کردند.

و جدیدتر، اگر می‌توانستی باز هم بر زمین با پاراماهانسا یوگاناندا راه بروی و به چشمانش نگاه کنی و بگویی «می‌دانی، لباست بو می‌دهد»، فکر می‌کنی چه جوابی می‌داد؟ می‌پرسی چه کسی چنین چیزی به او می‌گوید؟ خب، در واقع افرادی بودند که این را به او گفتند. این استاد، با عشق خدا به چشمانت نگاه می‌کرد و تو را حل می‌کرد. چون تو در او هیچ قضاوتی، هیچ‌گونه آسیب دیدنی (ناراحت شدنی) نمی‌دیدی –فقط حقیقت را می‌دیدی. یک استاد هیچ رویکرد بقایی ندارد. در استادی، اصلا آگاهی بقا وجود ندارد. متوجه هستید چه می‌گویم؟ وقتی این را انجام دهید چه می‌شود؟ وقتی این بقا را نرم کردید چه می‌شود؟ این می‌شود که به ذات درونی (innate) خودت متصل می‌شوی. به لایه معجزه، لایه دوم.

لایه دوم

اینجا است که واقعاً آن فرایند رفتن به درون هسته وجود انسانی شروع می‌شود. قبلاً در مورد ذات (فطرت، ذات درونی، اینیت innate) به شما گفته‌ایم. به آن «هوش بدن» می‌گویند. آن، هر آنچه که در بدن تو اتفاق می‌افتد را می‌داند، چرا که معرف میدان کوانتومی است که اطراف دی‌ان‌ای تو وجود دارد. (این ذات درونی یا اینیت، در انتهای این پیام کمی توضیح داده شده است.)

آن ذات است که تو برای درمان شدن به آن مرتبط می‌شوی. آن فرابعدی است. می‌دانی چه چیز دیگری فرابعدی است؟ خواسته آگاهی انسانی (Human conscious intent) (نیت آگاهی انسانی. یعنی وقتی آن آگاهی انسانی که در اول گفت، چیزی می‌خواهد، این یک انرژی فرابعدی است). وقتی گروه‌های فکری خلاق تشکیل می‌دهید، یک فرایند فرابعدی است. همین است که نقاشی می‌کشد. همین است که موسیقی می‌زند. هر وقتی که آن نقاش یا موسیقیدان بخواهد، می‌تواند این فرآیند فرابعدی را روشن کند، چون او با ذات خودش متصل است. ذات هم متصل به خودبرتر است. تصویر را گرفتید؟ خب، حالا چگونه انجامش دهید؟ چگونه با ذات تماس بگیرید؟

چگونه کار می‌کند؟

حالا دوباره نحوه انجامش را می‌گویم. اولین گام خارج شدن از حالت بقا بود. دومین گام، خواست واقعی است. خواست واقعی، این خواسته این است که با قسمت‌هایی از خودت مرتبط شوی که شاید قبلا هرگز نشده‌ای. بیایید بگوییم که حالا تو آماده عبور از این پل هستی و این انرژی جدید را که الان بر سر این سیاره است، داری؛ شروع کن و با آن خواست (intent، نیت و قصد) کار کن. این تو را به چیزی که همیشه داشتی نزدیک‌تر می‌کند – به ذات، یعنی به «لایه معجزه». ذاتت در تماس با دی‌ان‌ای است. ذاتت طرح اولیه سلول بنیادین و بایگانی آکاشیک را دارد. ذات مسئول درمان فوری و خودبه‌خودی (spontaneous) است، ذات است که انسان‌ها را چنان درمان می‌کند که علم قادر به توضیحش نیست. می‌شنوید چه می‌گویم؟ همه‌اش آنجاست.

اساتید این را می‌دانستند. آن‌ها این‌گونه عمل می‌کردند. تمام آن درمان‌هایی که انجام داده بودند و داستانشان را خوانده‌اید، کاملا واقعی بود. چگونه این کار را بکنی؟ با خواستن واقعی (خواست خالص). خواست واقعی این است که خواستنت آن‌قدر خالص و مطلق و واقعی است که وقتی آن را خواستی، دیگر نمی‌توانی به عقب برگردی. آن، مطلق و کامل است. باید با خواست خودت، چیزی را خلق مشترک کنی، چون خواستن یعنی اینکه تمامی تو به حوزه‌ای بروی که قبلا هرگز نبوده‌ای. (در جای دیگری آنچه ابراهیم حاضر بود انجام دهد را، مثالی از خواست واقعی می‌داند. این را در «چنل صعود» توضیح داده. در کتاب «سفر به خانه» در آن خانه‌های آخر هم).

«بی‌خیال کرایون، این اطلاعاتی است که قابلیت استفاده ندارد. خواست واقعی برای چه؟ چگونه؟ بیشتر بگو».

استعاره‌ای می‌دهم که هرگز فراموش نخواهید کرد: وقتی یک وجود انسانی بر لبه دریاچه‌ای می‌ایستد، و می‌خواهد بپرد؛ با خواست واقعی‌اش، تمام سلول‌های بدن او با هم کار می‌کنند. آن‌ها اجازه پریدن می‌دهد، و این رویکردها برای پریدن به درون هوا، با هم جمع می‌شوند. وقتی پریدند، کاملا متعهدند، و دیگر برگشتی نیست. باز هم مانده.

همین حالا فرآیندی است که انسان‌ها اصلا آن را درک نمی‌کنند، اما به آن اعتماد کرده و با آن کار می‌کنند. و آن گرانش است. علم هم گرانش را نمی‌داند. اوه، البته فکر می‌کنند که می‌دانند. آن‌ها فکر می‌کنند که آن تابع جرم (mass) است. خب، البته مرتبط است، اما جرم فقط یکی از رویکردهای گرانش است. جرم قدرت و اندازه گرانش را تعیین نمی‌کند. چیزی که شما در سه‌بُعدی می‌بینید یک همبستگی (وابستگی متقابل به یکدیگر) است که هنوز درک نکرده‌اید. چیزی که می‌دانید، ناشی از حالت بقا است. روزی خواهد رسید که شما گرانش را کنترل کنید، وقتی بتوانید اشیاء بدون جرم ایجاد کنید. تسلا این کار را کرده بود. علمش آنجاست و آماده دوباره کشف شدن. اما اکنون شما آن را (گرانش را) درک نمی‌کنید، و جالب هم است که همه شما از آن استفاده می‌کنید. (قانون جهانی گرانش نیوتن می‌گوید: اجسام هستی همواره نیرویی به نام گرانش بر یکدیگر وارد می‌کنند که این نیرو همواره با حاصل‌ضرب جرم دو جسم نسبت مستقیم و با مجذور فاصله آن‌ها از یکدیگر نسبت وارون دارد.)

پس اینجا یک روند بی‌نهایت پیچیده را داریم که شما اصلا هیچ درکی از آن ندارید (گرانش)، یکی از رویکردهای فرابعدی این عالم هستی، و باز هر روزه از آن استفاده می‌کنید. حتی به آن فکر هم نمی‌کنید. آن را درک نمی‌کنید، اما رویش حساب می‌کنید که همیشه آنجا باشد و همیشه هم همان‌گونه عمل کند. از روی ساحل می‌پرید و گرانش شما را به داخل دریاچه می‌برد.

حالا، چند نفر از شما وقتی خیس شد، از دریاچه بیرون می‌آید، می‌نشیند و یک قلم و کاغذ دست می‌گیرد و فهرستی از این می‌نویسد که گرانش چگونه او را درون دریاچه انداخت؟ (خنده)

آیا متوجه داستان می‌شوید؟ گوش کنید: یک قانون الهی عظیم و یک اصل و قاعده درباره «خواست واقعی» وجود دارد. بگذارید جور دیگری بگویم. خودبرتر شما قطعه‌ای از خالق است. همه شما با آن زاده شده‌اید (آن را دارید). آن همان روحی است که شما در هر دوره زندگی داشته‌اید. از آن آگاهید؟ هر زندگی، همان روح است. آن دوستی است که در هر زندگی با شما بوده، همراه با ذاتت. بعضی از شما توانسته‌اید به آن رسیده و به آن متصل باشید و در آن زمان، آرام‌ترین لحظات در زمین را داشتید. می‌توانید آن را حس کنید؟ یادتان می‌آید؟ واقعا چقدر دوست دارید که آن حس را در تمام اوقات داشته باشید؟

اوه، آن‌موقع حسی عالی دارید. آنجاست که آن کودک درونتان است. می‌توانید هرزمانی که بخواهید به آن متصل شوید، و آن می‌تواند در تمام اوقات در 100 درصدش باشد. می‌توانید در اوج عشق باشید. این فرآیند با عقل و منطق قابل‌درک نیست، اما آن اصل و قاعده این است که این همیشه کار خواهد کرد، درست مانند گرانش. آن منتظر توست که فعالش کنی. می‌توانی رویش حساب کنی که مستقیم تو را به درون دریاچه خودآگاهی ببرد.

عزیزانم، از همان زمان تولد، این خودبرتر، آن روحی که در تک‌تک لحظات با شما بوده، همیشه دستش را دراز کرده بوده و منتظر بوده که تو این گام را برداری. این همان خدای عاشق است که تو را با هم‌زمانی در مکانی قرار داده که تو این جملات را بشنوی و تصمیمات بهتری بگیری. این همان انرژی عاشقی است که آن‌قدر 11:11 را در ساعت به تو نشان می‌دهد که غیرممکن است تصادفی باشد. بله آن اعداد تکراری را که می‌بینی، از آن خالق درونت است. آن است که بر روی شانه تو زده و می‌گوید «الان نگاه کن».

این همان تجسمی است که منتظرش بودی (همان زندگی‌ای که در تمام این زندگی‌هایی که داشتی، منتظرش بودی). این همان دست خداست که دراز شده و می‌گوید «چرا کمی نزدیک‌تر نمی‌آیی؟ چون با این کار، می‌توانی به این سیاره کمک کنی. چرا کمی بیشتر زندگی نکنی؟ چرا تو این چیزِ «تویی» را شروع نکنی؟ می‌دانی که اگر بخواهی، در دی‌ان‌ای توست. چرا واقعیتی که تا حالا رویایش را دیده‌ای خلق مشترک نکنی؟» تو می‌دانی که اگر بخواهی، آنجاست. تو آن را حس کرده‌ای! آن واقعی است.

تو باید از حالت بقا خارج شده و خواست واقعی خود را اعلام کنی. بیا به فرآیندی ناشناخته اعتماد کن. تو اصلا نحوه کارش را نخواهی دانست. می‌توانی اعتماد کنی؟

حالا، ای وجود انسانی عزیز، قول و وعده ما این است: «وقتی آن خواست واقعی را شروع کنی، این فرآیند جلو می‌آید و همه‌چیز را در دست گرفته و کار می‌کند». برای این کار می‌کند که این همان چیزی است که روح (خدا، آگاهی) منتظرش بوده. درون این رودخانه بپر. آن‌وقت نمی‌توانی متوقفش کنی. ذهن انسان دگمه «حذف کردن» ندارد. تو نمی‌توانی چیزی که الان به تو گفتم را ندانی. اوه، البته می‌توانی سعی کنی، اما عمل نخواهد کرد، چون همین حالا دارم با چیزی که در درونت است حرف می‌زنم.

خیلی از شما همین حالا دارید آن را حس می‌کنید. روح‌های کهنی اینجا هستند که خودبرترشان دارد فریاد می‌زند: گوش کن، گوش کن، گوش کن، گوش کن، گوش کن، گوش کن، گوش کن، گوش کن، گوش کن، گوش کن! چرا که آن در تمام زندگی با تو بوده و تمام چیزی که می‌خواسته این بوده که تو دستی که دراز شده را بگیری – فقط همین را می‌خواسته. این، فرآیند را شروع می‌کند.

پس، دعوتِ امروز بدون هیچ مراحلی است، بدون هیچ آموزش و تمرینی و بدون علم و دانش از کاری که می‌خواهی بکنی. ولی، می‌توانی همان‌طور که به گرانش اعتماد می‌کنی، به این هم اعتماد کنی. یعنی آن‌قدر سخت است؟ خب، آن آنجاست. کار می‌کند. اما تو باید آن پرش را انجام دهی. و وقتی این کار را کردی، دیگر نمی‌توانی به عقب برگردی. آن تو را به درون دریاچه می‌برد.

چند نفر از شما آماده این هستید، ای روح کهن؟ وقتش است که بپری درون این آب آگاهی خالص (خدا) و خیس شوی. به مکانی بروی که برای رفتن به آنجا طراحی شده‌ای. به جایی بروی که با آغوش باز به تو خوش‌آمد گفته و مدتی طول می‌کشد، اما همین امروز دعوتش را به تو دادیم. این خواست واقعی برای کاشتنِ (implantation) اجازهِ تغییر است. نمی‌توانی آن را (اجازه‌ات را) پس بگیری.

اینجاست که این آموزه عظیم‌تر می‌شود. چرا که با جوهره دلیل بودنت در اینجا کار دارد. آن، آن دگمه‌های تو که می‌گویند «نمی‌خواهم واقعا آنجا بروم و آن کار را بکنم، چون می‌ترسم چیزها برایم زیادی تغییر کنند» را خاموش می‌کند. چطور است این ترس را رها کنی و فکر کنی به چیزی تغییر می‌کند که برایت بهتر از چیزی است که داری؟ شاید آن تغییر، این باشد. هر قدر هم که فکر می‌کنی الان خوب است، با عشق خدا خوب‌تر خواهد بود.

وقت آن است که به ملاقات خانواده درونت بروی. گوش کن: کسانی هستند که در اینجا عاشقشان بودی و از دست داده‌ای، و می‌گویند «آفرین، خوب انجامش دادی». برای همین آن‌ها شما را به اینجا آوردند. برای همین در آن سمت پرده پدر و مادری شما را کردند. آن‌ها این را می‌دانستند. هر چه هم که وقتی اینجا رسیدند انجام دادند، قبل از آمدن می‌دانستند چه می‌کنند. برای همین است که شما امروز بر این صندلی‌ها نشسته و این‌ها را می‌شنوید، یا می‌خوانید.

خدا به وجودِ انسانی در این زمان‌ها برکت و سعادت دهد. ما این سفر شگفت‌انگیز را با هم آمدیم فقط برای اینکه اکنون و در این زمان نشسته و کاشتن تخم فارغ‌التحصیلی را شروع کنیم. آن در جلوی شماست. تغییر سخت است. نترس. محکم و سربلند بایست و بدان که تو معرف تنها نوری هستی که هرگز در این سیاره خواهد بود. هیچ‌کس دیگری این کار را برای تو انجام نخواهد داد.

هر کشوری که شریکم در آن‌ها بوده، همین رویکردها را دارند. آن‌هایی که در اطراف جهان هستند و روح کهن، درست مانند شما هستند. شما به‌نوبت در فرهنگ‌ها و زبان‌های مختلف بودید، اما آن‌ها درست مانند شما هستند … همه برادر و خواهرانی که بر روی همین چیزی که شما کار می‌کنید، کار می‌کنند. آن‌ها هم بر روی متصل شدن به خدای درون کار می‌کنند.

زمانش رسیده. وقتش است.

و این‌چنین است.



در مورد ذات (اینیت، ذات درونی، فطرت)

ذات، فیزیکی نیست، بلکه فرابعدی است. ذات، یکی از کارکردهای مغز نیست. یکی از سیستم‌های بدن است که مرکزیت هم ندارد. این سیستم هنوز کشف نشده، بنابراین در علم پزشکی هم تعریف نشده. تریلیون‌ها مولکول دی‌ان‌ای در بدن شما با هم در ارتباط هستند. حالا، بدن شما از کجا می‌داند که زمان تولد چه نوع سلولی و کجا احتیاج دارد؟ ذات است که به هنگام تولد مسئول این است. میدانی در اطراف تریلیون‌ها قطعه دی‌ان‌ای وجود دارد که خودش را به عنوان «یک وجود» می‌شناسد، آن، ذات است. مرکزیت ندارد، یعنی هیچ عضوی از بدنتان نیست که مسئول آن باشد.

ذات (اینیت) است که اگر عصب‌های مغز قطع شوند، تو را زنده نگه می‌دارد. آن خیلی هوشمندتر از این عضو بقاست، یعنی مغز. مغز یک کامپیوتر عظیم از بقا و بودن است. آن به شما توانایی بودن در اینجا را می‌دهد. اما آن‌قدرها هوشمند نیست. اگر یک بیماری وحشتناک در بدن داشته باشد، آن به شما نمی‌گوید. اما ذات می‌گوید.

حالا این را می‌گوییم: این بدن فیزیکی ، که مغز کنترلش می‌کند، شروع کرده که پلی به ذات بسازد. این پل از طریق شهود خواهد بود.

حالا، ذات برنامه‌ریزی خودش را دارد. برای چیزی برنامه‌ریزی شده که دیگر تا حالا باید متوجه شده باشید. درحالی‌که مغز انسان برای بقای فیزیکی طراحی شده، اینیت برای بقای معنوی طراحی شده است. بقای فیزیکی (مغز) به شما اجازه فرار از ببر را می‌دهد تا زنده بمانید. بقای معنوی چیزی کاملا متفاوت و خاص است. آن، باعث تکامل معنوی انسان شده و سطح بالاتری از کارکرد دی‌ان‌ای را ارائه می‌دهد.



سخنان اساتید

در مورد سه روش «شاهد بودن، تسلیم یا واگذاری، و جستجوی خود» که می‌توان گفت یکی یا در درون هم هستند، مطالب زیادی در اینترنت و کتاب‌های مختلف نوشته شده. جستجوی خود را در کتاب رابرت آدامز خیلی خوب توضیح داده، و تسلیم و شاهد بودن را هم.)

– خواسته رسیدن به خود برآورده می‌شود، اگر خواسته دیگری نداشته باشی. — ماهاراج

– و امروزه تو می‌توانی آن را در یک‌لحظه انجام دهی، اگر بخواهی، اگر بتوانی همه آنچه به تو یاد داده شده است را حل کنی و از بین ببری؛ عقلانیت خود را خاموش کن و به درون خود برو و با خودت باش. در سکوت بنشین و بگذار این چیزها به سمت تو بیایند، بدون اینکه تو دنبال آن‌ها و در جستجوی آن‌ها باشی. — کرایون

– تنها کار لازم، در سکون بودن است. — ماهارشی

– ره آسمان درون است، پر عشق را بجنبان — مولوی

– معلم حقیقی در درون است: بدان که آن معلم واقعی در درون توست. تو خودت آن معلم هستی. — رابرت آدامز

– هر چه که به دنبالش هستی در درون است، همه‌چیز؛ اما تو باید در ژرفنای درونت رفته و آن را بیابی. چگونه به عمق درونت بروی؟ با خاموش کردن ذهن، با ساکن ماندن و واکنش نشان ندادن. — رابرت آدامز

– واکنش نشان دادن کلید هم‌راستایی است. — آبراهام

– روزی می‌رسد که باید هر چه میدانی را دور بریزی. — ماهارشی

– وقتی واکنش نشان ندادی، یعنی مقاومتی نداری (رهاسازی مقاومت، تو را آزاد می‌کند. — آبراهام)

– دیگرانی وجود ندارد. — ماهارشی

– هرکدام از شما جهان خودش است. — بشار

– دیگر دست از تقلا کردن و واکنش نشان دادن برمی‌داری. در این حالت، تو فقط وجود داری و مانند یک آهنربای الهی، هر چیزی که در زندگی نیاز داری را جذب می‌کنی؛ اما فقط وقتی که تو واقعاً در آن مسیر باشی. — رابرت آدامز

– درک کن که تمام کار تو این است که خودت را یکپارچه کنی. چون هرکدام از شما جهان خودش است، جهان است. وقتی اجازه می‌دهی که آن جهان را با یکپارچه کردن کامل خودت، با عشق به خودت، پرکنی؛ آن‌وقت جهان را با عشق پر خواهی کرد. — بشار

– برای یافتن خدا، شما به درون خود رجوع می‌کنید، نه به سمت یک پیامبر یا یک خدای دیگر. — کرایون

– عزیزانم من اولین راز یافتن آن خدای درون را به شما می‌گویم. و آن این است: عقلانیت خود را خاموش کن. همین حالا ببین هر آنچه به تو یاد داده شده چیست‌اند، و آن‌ها را در هیچی حل کن. چون همین است که روی حقیقت را پوشانده است. همیشه همین بوده است. — کرایون

– و امروزه تو می‌توانی آن را در یک‌لحظه انجام دهی، اگر بخواهی، اگر بتوانی همه آنچه به تو یاد داده شده است را حل کنی و از بین ببری؛ عقلانیت خود را خاموش کن و به درون خود برو و با خودت باش. در سکوت بنشین و بگذار این چیزها به سمت تو بیایند، بدون اینکه تو دنبال آن‌ها و در جستجوی آن‌ها باشی. — کرایون

– تمامِ چیزی که می‌توانم بگویم هم این است که هیچ‌چیزی آن‌گونه که دیده می‌شود نیست. نه این دنیا واقعی است و نه شما. ولی ما همیشه به این دنیای غیرواقعی واکنش نشان می‌دهیم. تنها کاری که باید بکنیم واکنش نشان ندادن است. — رابرت آدامز

– بدان که آن معلم واقعی در درون توست. تو خودت آن معلم هستی. من کیستم؟ من خود تو هستم. چون فقط یک خود وجود دارد. وقتی به آینه نگاه می‌کنی، آن یک خود را می‌بینی. وقتی به جهان نگاه می‌کنی، آن یک خود را می‌بینی. هر جایی که نگاه کنی، آن خود را می‌بینی. پس چیزی که می‌بینی، جایی که خودت هستی را نشانت می‌دهد (وضعیت ارتعاشی تو را نشان می‌دهد)! — رابرت آدامز

– ذره را تا نبود همت عالی حافظ؛ طالب چشمه خورشید درخشان نشود — حافظ

– هر چه که به دنبالش هستی در درون است، همه‌چیز؛ اما تو باید در ژرفنای درونت رفته و آن را بیابی. چگونه به عمق درونت بروی؟ با خاموش کردن ذهن، با ساکن ماندن و واکنش نشان ندادن. — رابرت آدامز

– وقتی علاقه تو به این جریان ذهنی شک شد، حقیقت به طور کامل می‌درخشد. — ماهارشی

– اگر می‌توانستی این که همه‌چیز خوب و مناسب است را با کیفیتی که دارد، یعنی هیچی، بپذیری، بلافاصله بیدار می‌شدی. —- رابرت آدامز

– بعضی بدون مدیتیشن و هیچ تمرین معنوی بیدار می‌شوند، صرفا چون دیگر نمی‌توانند رنج کشیدن را تحمل کنند. — اکهارت تول

– مدیتیشن چیزی جز فراتر رفتن از افکار و خواسته‌ها نیست. — ساتیا سای بابا

– تنها کار لازم برای رسیدن به خودآگاهی این است: ساکن باش. — ماهارشی

– حتی ساختار اتم توسط ذهن ایجاد شده. پس ذهن هوشمندتر و قبل از اتم است. و آنچه پشت ذهن است، یعنی روح فردی، هوشمندتر از ذهن است. — ماهارشی

– سوال: چه بد، پس این دنیا هیچ ارزشی ندارد؟ نیسارگادتا: ارزشی بی‌اندازه دارد. تو با فراتر رفتن از آن، خودت را درک می‌کنی. س: اصلا چرا به وجود آمد؟ نیسارگادتا: وقتی به پایان رسید خواهی دانست. س: آیا هیچ‌وقت به پایان می‌رسد؟ نیسارگادتا: برای تو بله. س: چه زمانی شروع شد؟ نیسارگادتا: حالا. س: چه زمانی به پایان خواهد رسید؟ نیسارگادتا: حالا. س: ولی الان که به پایان نرسید. نیسارگادتا: تو اجازه‌اش را نمی‌دهی. س: می‌خواهم اجازه دهم. نیسارگادتا: اجازه نمی‌دهی. چون تمام زندی تو متصل به آن است. گذشته و آینده‌ات، خواسته‌ها و ترس‌هایت، همه ریشه در این جهان دارند. بدون این جهان تو کجایی؟ بدون این جهان تو کیستی؟