August 30, 2021

تعریف غزل + 8 نمونه از مشهور ترین غزل های حافظ

غزل چیست؟

قالب غزل به این صورت است که مصرع اول بیت نخست با مصرع های زوج هم قافیه است. غزل شعر عاشقانه و احساسی می باشد و در آن معمولا از عواطف و احساسات سخن گفته می شود. غزل پارسی یکی از زیبا ترین غزل ها در دنیا می باشد و در طول تاریخ غزل سرایان فارسی زبان زیادی وجود داشته اند که شهرت جهانی یافته اند.

تاریخچه غزل

نخستین غزل ها فارسی در قرن چهارم و پنجم هجری شمسی در مجالس همراه با بزم و شادی خوانده می شد. از رودکی و شهید بلخی که جزو اولین شاعر های ادبیات فارسی بودن غزل هایی باقی مانده است. در قرن پنجم غزل به تدریج جا افتاد و شاعران چون نظامی خاقانی به سرودن غزل روی اوردند.

با ظهور سنایی، غزل عارفانه پا بر عرصه ادبیات پارسی گذاشت. پیش از آن غزل عاشقانه رواج داشت. سعدی شیرازی یکی از افرادی بود در کنار سرودن بوستان سعدی به شرودن غزل های عاشقانه نیز پرداخت. غزل عارفانه را مولوی، عطار و فخرالدین عراقی به کمال رساندند. پس از رواج لغات اهل تصوف و گرفتن دو سبک غزل سرایی، غزلی تلفیقی به نام غزل عاشقانه و عارفانه نیز رواج یافت.

غزل های حافظ در سبک غزل تلفیقی عارفانه و شاعرانه می باشد. حافظ سرودن غزل را در دیوان حافظ اوج خود رساند و پس از او غزل رو به انحطاط ادبی رفت. اما در زمان مشروعیت، غزل دوباره رواج پیدا کرد اما در آن زمان از غزل برای صحبت درباره مسائل سیاسی و اجتماعی بهره گرفته می شد.

در دوران معاصر غزل به حالت ابتدای ظهور خود بازگشته و در میان شاعران معاصر، غزل های عاشقانه رواج پیدا کرده است. دردهه چهل توسط سیمین بهبهانی غزل نو خلق شد و شاعرانی همچون حسین منزوی، محمد علی بهمنی، هوشنگ ابتهاج و قیصر امین پور در سبک غزل نو شعر می سرودند.

قصیده چیست؟

قصیده از نظر ساختار به غزل شبیه است اما تفاوت غزل و قصیده در تعداد ابیات آن ها و موضوعات آن ها است. قصیده از تعداد ابیات بالاتری برخوردار است و موضوع قصیده معمولا مدح شاهان و پند و اندرز می باشد.

غزل مثنوی چیست؟

غزل مثنوی، قالبی ترکیبی است که در ان ابتدای شعر با یکی از این دو قالب شروع می شود و در ادامه با صلاح دید شاعر، قالب شعر به دیگری تغییر می کند.

قطعه چیست؟

قطعه مجموعه ابیاتی است که همگی بر یک وزن و قافیه اند.موضوع قطعه معمولا یک قصه یا یک موضوع اخلاقی می باشد. تفاوت قطعه و غزل در قرار گیری جای قافیه می باشد در ادامه قالب گرافیکی غزل و دیگر قالب های شعری را معرفی خواهیم کرد.

قالب گرافیکی قطعه

________________ ________________*

________________ ________________*

________________ ________________*

قالب گرافیکی غزل و قصیده

________________ * _______________*

________________ _______________*

________________ _______________*

________________ _______________*

غزل های زیبای حافظ

غزل زلف بر باد مده حافظ

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم

می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم

زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم

یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم

رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم

شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم

شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم

رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که دربند توام آزادم

غزل زلف آشفته حافظ

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست

سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست

عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست

برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست

آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
اگر از خمر بهشت است وگر باده مست

خنده جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست

غزل زاهد خلوت نشین حافظ شیرازی

زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد

صوفی مجلس که دی جام و قدح می‌شکست
باز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد

شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب
باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد

مغبچه‌ای می‌گذشت راهزن دین و دل
در پی آن آشنا از همه بیگانه شد

آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت
چهره خندان شمع آفت پروانه شد

گریه شام و سحر شکر که ضایع نگشت
قطره باران ما گوهر یک دانه شد

نرگس ساقی بخواند آیت افسونگری
حلقه اوراد ما مجلس افسانه شد

منزل حافظ کنون بارگه پادشاست
دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد

غزل یوسف گم گشته حافظ


یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور

گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

هان مشو نومید چون واقف نه‌ای از سر غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور

ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند
چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور

گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله می‌داند خدای حال گردان غم مخور

حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

غزل ای پادشه خوبان حافظ شیرازی

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

دایم گل این بستان شاداب نمی‌ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی

دیشب گله زلفش با باد همی‌کردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی

صد باد صبا این جا با سلسله می‌رقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی

مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی

یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی

ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی

ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی

فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی

زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی

حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی

غزل در دایره قسمت اوضاع چنین باشد حافظ

کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد

از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد

غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد

هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد

جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد

در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد

آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد

غزل بیار باده و با محتسب بگو حافظ

یدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت

یا رب مگیرش ار چه دل چون کبوترم
افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت

بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یار
حاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت

با این همه هر آن که نه خواری کشید از او
هر جا که رفت هیچ کسش محترم نداشت

ساقی بیار باده و با محتسب بگو
انکار ما مکن که چنین جام جم نداشت

هر راهرو که ره به حریم درش نبرد
مسکین برید وادی و ره در حرم نداشت

حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی
هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت

غزل خواب ان نرگس فتان تو بی چیزی نیست حافظ

خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست
تاب آن زلف پریشان تو بی چیزی نیست

از لبت شیر روان بود که من می‌گفتم
این شکر گرد نمکدان تو بی چیزی نیست

جان درازی تو بادا که یقین می‌دانم
در کمان ناوک مژگان تو بی چیزی نیست

مبتلایی به غم محنت و اندوه فراق
ای دل این ناله و افغان تو بی چیزی نیست

دوش باد از سر کویش به گلستان بگذشت
ای گل این چاک گریبان تو بی چیزی نیست

درد عشق ار چه دل از خلق نهان می‌دارد
حافظ این دیده گریان تو بی چیزی نیست