بررسی شوند
December 4, 2020

Summum فلسفه سومم

فلسفه سومم و نِتِرس ها

افراد سوما (Summa)

ذهن آگاهی و باز شدن چشم سوم

مقاله ای با عنوان فوق و با توضیحات جامع و کلی با مضمون آگاهی و باز شدن چشم سوم که در کانال تلگرامی ما منتشر شد

این مقاله نیز (سومم)مرتبط با موضوع ذکر شده یعنی آگاهی میباشد که در آن توضیحاتی ارائهدشده پاسخگوی بسیاری از پرسشها میباشد. مقاله حال حاضر در خصوص رویدادی است که سالها قبل اتفاق افتاده ولی جدای از خود محتوای مطلب و متفاوت بودن موضوع، چیزی که اهمیت دارد ارزش تاریخی موضوع و بیان موضوعی مهم است. خود موضوع مرتبط با مقوله عصر آگاهی یا بعد پنجم میباشد که باز شدن چشم سوم .مشخصه اصلی آن است ذهن آگاهی و دریافت الهامات و توان تشخیص درست از غلط و یا متوجه شدن بسیاری از اسرار پوشید دیگران که تا پیش از این برای‌کمتر کسی مقدور بود، اینک به مشخصه اصلی عصر حاضر بدل شده (بدل خواهد شد و در کوتاهترین زمان ممکن )

(ارتباط چنلینگ (ارتباط با روح، ارتباط از طریق تله پاتی

:::: ابدیت در اوست ::::

افراد سوما (Summa)

ارتباط با روح فرد
کلاد رکس نوول

کُلاد رکس نوول که بعدها نام خانوادگی ناپدریش را گرفت (کینگ)، 2 نوامبر 1944 در سالت لیک سیتی، ایالت یوتا به دنیا آمد. پاییز سال 1975 شروعی بود برای یک سری دیدارهایی با موجوداتی بسیار خردمند که او آنها را افراد سوما به معنای افراد متعالی نامید. او آنها را افرادی معرفی می کند که به گونه ای خستگی ناپذیر بر روی طریقت های تکامل معنوی کار می کنند.در هیروگلیف های کهن مصری به عنوان "Neters" به آنها اشاره شده است. در کتاب "کتاب مصری مردگان" (Egyptian Book of the Dead)، آنها را نگهبان در یا نگهبان دروازه می نامند. کُلاد طی این دیدارها، در زمینه ی اصول بنیادی (قوانین طبیعت) که هستی را برپا داشته و اداره می کنند آموزشهایی دید.

در همین دیدارها بود که افراد سوما نام او را به آمن (Amen تعییر ( Amen Summum Bonum Amen Ra ) را تغییر دادند

کلاد خیلی زود پس از اولین تجربه اش، سازمانی غیرانتفاعی به نام "Summum" که واژه ای لاتین به معنای "مجموع تمامی خلقت" است تأسیس کرد. فلسفه ی سومم چیز جدیدی نیست. به اندازه ی زمان قدمت دارد و توسط افراد بسیاری در طول تاریخ به کار گرفته شده است. این اصول که فلسفه ی سومم مبتنی بر آن است را نمی توان به هیچ نوع انسانی خاص یا خدایی نسبت داد، چرا که آنها نمایانگر کار خود خلقت هستند. به عبارت دیگر آنها، علت و مسبب خدایان، انسانها و هر آنچه که وجود دارد، هستند. فلسفه ی سومم، علت اصلی یا اولیه ای که در پرسشهایی از قبیل، "چه چیزی باعث بیگ بنگ شد؟" "سرمنشأ خدا کجاست؟" "من کیستم؟" "چرا اینجا هستم؟"، جستجو می شوند را توضیح می دهد. درک اصول خلقت، کلید اصلی پاسخ این پرسشها و آگاهی از خلقت و تکامل، و تطبیق مذهب، علم و فلسفه است.

سومم، طریقی برای زندگی است که امکان تجربه ی سطوحی از دانش و درک، شادی و سرور را به شما می دهد که در غیر این صورت برایتان ناشناخته خواهد ماند. ما از شما نمی خواهیم که به هر آنچه در اینجا مطرح می شود ایمان بیاورید. باور به هر چیزی، وضعیتی از بی خبری از واقعیت است و برای درک این اصول باید آنها را تجربه کنید. به منظور آنکه بتوانید درکی واقعی را با ایمان یا باور صرف بسنجید، روی به کارگیری " قانون یادگیری روشمند" تأکید می کنیم.

افراد سوما برای ساختن هرم و تولید نوشیدنی های ویژه، رهنمودهایی به آمن دادند. مقدار کمی از نوشیدنی های مقدس پیش از مدیتیشن خورده می شوند. مدیتیشن های سومم در حد امکان صعود شخصی شما را سرعت می بخشند. در اواسط دهه ی 1980، ما برای بار دیگر هنر مومیایی کردن که یکی دیگر از جنبه های فلسفه ی سومم است را ارائه کردیم. مومیایی کردن تا زمان آغاز سده های تاریک (بخش اول قرون وسطی) در بین فرهنگهای بسیاری رواج داشت. این هنر توسط اولین یهودی ها، مسیحی ها، بودیستها، مصریها و سایر مذهبیون به کار گرفته می شد، نه فقط برای حفظ بدن فیزیکی بلکه برای آن تأثیری که نگهداشت کالبد، روی روح فرد فوت شده می گذارد.

آمن ‌ را، در ‌ تاریخ 29 ژانویه 2008 درگذشت

“نخستین دیدار“

سال 1974 بود، به تازگی ساختن یک خلوتگاه در خانه ی جدیدم را تمام کرده بودم. خانه را پدرم برایم ساخته بود و در یک منطقه ی ویژه در سالت لیک ولی قرار داشت. من مدیر اجرایی یک شرکت بزرگ تولیدی بودم. بعد از کار و سلام و خوشامدگویی معمول همسر و بچه ها، به خلوتگاهم می رفتم و قبل از شام، چند دقیقه ای استراحت می کردم. روی زمین فرش شده در حالیکه به دیواری تکیه داده بودم می نشستم، چشمهایم را می بستم و فقط استراحت می کردم. هیچ صدای مزاحمی نبود، فقط سکوتی محض، آرامشی کامل. این راهی عالی برای رها شدن از یک روز پر جنب و جوش بود. با گذشت چند ماه از این نوع استراحت، شروع به شنیدن صدای "زنگی" در گوشهایم کردم. هرچه بیشتر به آن گوش می دادم، صدای زنگ شدیدتر می شد.

چند ماه گذشت، و تا جایی که امکان داشت اغلب به تمرین "ریلکسیشن"م در خلوتگاه و پس از شام می پرداختم، به این صدا گوش می سپردم که حالا دیگر به مرکز ذهنم منتقل شده بود. در خلال این مدت، من و همسرم دنیا را از دو منظر کاملاً متفاوت درک می کردیم. زندگی مشترک ما از هم پاشید و جدا شدم. من به جای دیگری نقل مکان کردم، در حرفه ی دیگری شروع به کار کردم که درآمدم را دو برابر کرد، و حالا استراحتم را پس از کار روزانه در یک آپارتمان انجام می دادم.

یک روز عصر در اواخر اکتبر 1975، بعد از سر و کار داشتن با مراجعان تمام روز، به آپارتمانم آمدم، روی کاناپه ی اتاق جلویی نشستم و شروع به تمرین ریلکسیشن کردم. چشمهایم را بستم و توجه ام را تمامی سر و صداهای بیرونی به صدای درون سرم معطوف کردم. صدا بسیار شدید شد. ناگهان آن صدا تماماً مرا دربرگرفت، تک تک سلولهای بدنم شروع به لرزیدن کردند. انگار صدا همزمان هم از بیرون و هم از درون من می آمد. کاملاً احاطه کننده بود.

در یک لحظه، چشمهایم را باز کردم و دیدم نزدیک یک هرم بزرگ ایستاده ام. نه ترسیده بودم و نه نگران بودم. صلح و آرامشی غیرعادی در تمامی وجودم نفوذ کرده بود. کاملاً هشیار و آگاه بودم. هیچ پرسشی از قبیل "چرا اینجا کنار این هرم بزرگ ایستاده ام؟" در ذهنم نبود. من از مطالعات تاریخ جهانی که در مدرسه داشتم در مورد اهرام شنیده بودم اما چیز زیادی در مورد آنها نمی دانستم.

آن هرم من را مجذوب خودش کرده بود. شروع به قدم زدن در اطراف آن کردم به سمتی که فکر می کردم شمال است. به نظر می رسید قاعده ی هرم، نیم مایل بود و از ماده ای شبیه گرافیت ساخته شده بود. سطحش نرم بود و نه نشان و علامت ویژه ای روی آن دیدم و نه راه ورودی. زمین پوشیده از چمن و کاملاً شبیه زمین صاف گلف بود. آسمان روشن بود اما خورشیدی دیده نمی شد. ستاره ها آسمان را پر کرده بودند. هیچ صدا یا جنبشی نبود. به نظر می رسید همه چیز کامل است و حضور من در آنجا نیز بخشی از این حالت کمال بود.

وقتی به جایی که فکر می کردم جهت شمال است رسیدم بنای دیگری دیدم. شکلی گرد و محدب داشت مثل یک توپ مسطح. همچنین بسیار بزرگ بود، ظاهراً در حدود صد یارد قطر آن بود. به نظر می رسید از ماده ای مشابه هرم ساخته شده بود. سطحش یکدست بود بدون علامت یا راه ورودی. قدم به روی آن گذاشتم، احساس کردم به طرف آن کشیده می شوم. حس می کردم باید به دیواره ی آن قدم بگذارم و همین کار را کردم.

در آن لحظه، بدنم به شدت توجه من را جلب کرد چون از اینکه قادر بودم از دیواری که حداقل سه پا ضخامت داشت عبور کنم، حیرتزده شده بودم. دستها و بازوهایم را احساس می کردم. می توانستم بدنم را حس کنم. واقعی بود و من زنده بودم. هوشیار بودم. نفس می کشیدم. قلبم تپش داشت. از نظر جسمانی هیچ چیز تغییر نکرده بود و با این حال داشتم درون دیوار راه می رفتم- باورنکردنیه! ماده ی سازنده ی دیوار انگار فقط اطراف بدن من جریان داشت. می توانستم زمین را حس کنم اما انگار داشتم در دیوار ذوب می شدم.

از دیوار گذشتم و دیدم در یک اتاق بزرگ هستم که با نوری که از هوا ساطع می شد در طنین بود. دیوارها، کف و سقف به نظر می رسید از شیشه ای بسیار ضخیم درست شده اند. در مقابل من، حدود سی فوت دورتر، گروهی از اشخاص ایستاده بودند. شبیه انسان بودند اما در عین حال فرق داشتند. هم مرد بودند و هم زن. ظاهر جذاب و گیرایی داشتند! آنها به قدری زیبا، برازنده و محشر بودند که نمی توانستم چشم از آنها بردارم. اجزای صورت و بدنشان بی نقص و عالی بود، گویی در ظاهر فیزیکی شان، ملکوتی بودند. من هرگز پیش از این کسی را به جذابیت آنها ندیده بودم. به محض آنکه از آن موجودات دچار شگفتی شدم، اندیشه ای کلی وارد ذهنم شد که پاسخ تمامی پرسشهایم را داد. آنها یک ارتباط بسیار بالای تله پاتیکی با ذهن من برقرار کردند و در یک آن آنها را فهمیدم. از اصل و منشأ، کار و هدفشان آگاه شدم.

آنها من را در عرض اتاق راهنمایی و توجهم را به قسمتی در کف اتاق جلب کردند. از داخل کف اتاق، یک ستون بیضی شکل و شیشه مانند بیرون آمد که تقریباً هجده در ده اینچ (45 در 25 سانت) اندازه اش بود. تماشا کردم که از زمین بیرون می آمد و به داخلش نگاه کردم. مفاهیمی در ذهنم جریان پیدا کردند. انگار یک عمر، چند زندگی بود که آنجا ایستاده ام، اندیشه هایی که وارد سرم می شد بسیار نافذ بودند. پس از آن، آموختم که آن ستون شیشه مانند، شکلی از کریستال بود و همانطور که من پایین به درون آن نگاه می کردم، کریستال دیگری از سقف بیرون زده و به پشت سر من می رفت.

به من یادآوری شد که تاریخ ثبت شده، به ارتباطی که از طریق به کارگیری کریستال ها صورت می گیرد اشاره ی مختصری داشته است. در کتابهای مذهبی مثل انجیل، تورات و بهاگاواگیتا، عباراتی موجود است که استفاده از کریستال ها را در برقراری ارتباط شرح می دهد. شاید آن کریستال هایی که من دیدم را بتوان Urim و Thummim عصر حاضر دانست (مراجعه کنید به کتاب خروج -نام بخشی از انجیل- فصل 28:30) .

بعد از تفکیک و طبقه بندی برخی از مفاهیمی که اکنون در سرم بودند، متوجه شدم برای آنکه بشر بتواند این مفاهیم را در چنین مدت کوتاهی درک کند، لازم است روندهای فکری انسان دوباره سازماندهی شوند. ذهن باید به جای آشفتگی و نابسامانی، سازمان یافته و منظم شود. از آن زمان من به این نتیجه رسیده ام که مفاهیم، با استفاده از کارایی کریستالها که با انبار حافظه (عامل شیمیایی) درون مغزم هماهنگ و همنوا شده بودند، توسط این افراد والا و باشکوه، واژه به واژه در مغزم ثبت می شدند.

از کارهایی که با من می کردند نه دچار تردید بودم، نه ترس و نه پشیمانی. در حقیقت، کاملاً عکس اینها بود. توضیح احساس شگفتی که از این تجربه داشتم برایم مشکل است. هیچ کلمه ای برای ابراز عشق و مهر و وفایی که اکنون برای این موجودات الهی و کارشان قائلم وجود ندارد. در حضور آنها، احساس شدیدی من را در خود غرق می کند. حس می کنم که انگار در "بهشت هفتم" هستم. در امن ترین مکانی که بتوان تصور کرد. هدیه ای عظیم تر از آنچه آنها به من دادند به ذهنم نمی رسد.

ذکر این نکته مهم است که در تمام مدت من کنترل بدن و اعمالش را به دست داشتم. هرگز بدنم تحت تملک موجود یا روح دیگری درنیامد. در تمام مدتی که مفاهیم به من داده می شد هشیار بودم. هیچ موجود دیگری از طریق من صحبت نمی کرد. با آگاهی عمومی رایج از "چنلینگ (ارتباط با ارواح)" که در آن، موجودات زمینی فاقد کالبد از بدن موجودات دیگر برای صحبت کردن استفاده می کنند، درک این نکته حائز اهمیت است که این، آن اتفاقی نیست که برایم من افتاد. مفاهیم به من ارائه می شدند و من خودم برای فهم آنها کوشش می کردم.

دیدم دقیقاً در همان نقطه ای که این تجربه را شروع کرده بودم نشسته ام، صدا همچنان در سرم بود. فقط بهت زده آنجا نشستم. ابتدا فکر کردم فقط یک خطای ذهن بود. به عقلم شک کرده بودم. فکر این که درباره ی این تجربه به کسی بگویم وحشتناک بود و نمی دانستم چه طور می خواستم با آن کنار بیایم. نمی خواستم در موردش به کسی بگویم از ترس تمسخر شدن. با این حال تجربه ی بسیار زیبایی بود، هیچ راهی برای پاک کردن آن از ذهنم نبود. افکار ضد و نقیضی داشتم در مورد این که با این دانش چه کنم و یک پرسش سرسخت و مداوم، "چرا من؟" من چه کردم که لایق این تجربه ی شگفت انگیز باشم؟

برای مدت کوتاهی، بیشتر وقتم را به کار بر روی این مفاهیم که زندگیم را سرشار از فهم و خرد کرده بودند گذراندم. با گذشت زمان شروع به درک حکمت این مفاهیم کردم و برای تجربه ی نقش آنها در این جهان، در آن زندگی کردم و دانستم. کم کم تشخیص دادم که چطور آنها اصول بنیادینی را که دنیای من و جهان اطراف من را خلق کرده اند، شکل داده بودند. درست زمانی که با اتفاقی که برایم افتاده بود احساس راحتی کردم، دوباره با این موجودات ملکوتی رو به رو شدم. آنها دوباره من را به سوی کریستالها راهنمایی کردند، اطلاعات بیشتری در مغزم حک کردند. کشف کردم چطور این مفاهیم را به کار بگیرم که در توصیف اتفاقی که داشت برایم می افتاد به دیگران، به من کمک کرد.

برای نخستین بار در زندگیم، روند جریان فکریم به جای دور زدن، شروع به حرکت به جلو کرد. به من موهبتی داده شده بود که من را از دیگران متمایز می کرد. موهبت این مفاهیم، من را از ذهن معمول بشر به ذهنی شفاف و باورنکردنی منتقل کرد. موجودات آسمانی که حالا آنها را افراد سوما می نامیدم، دانش سرنوشت شخصیم را به من دادند، چون به آن مرحله از درک رسیده بودم که آنها که هستند و هدفشان چیست. کم کم متوجه ماهیت کاری شدم که مسئولیت انجامش را بر عهده داشتم، هر چند هیچ اطلاع دقیقی از اینکه چطور آن را کامل کنم نداشتم. به فکرم رسید که تمامی آن را به شکل یک کتابچه ی راهنما ارائه کنم. چنین می پنداشتم که با دانش، قدرت و سطح پیشرفته ای که آنها داشتند، تمام کاری که من باید می کردم تنها این بود که در مورد این اصول شروع به اطلاع رسانی به مردم کنم و افراد سوما مابقی کارها را انجام خواهند داد.

چه خیال باطلی در سر می پروراندم، فکر می کردم آنها این کار را انجام خواهند داد و من می توانم به تماشای قدرت آنها در ساختن و تغییر سیاره ی زمین مشغول شوم، و پاداش تلاشهای آنها را درو کنم. مدتی طول کشید تا بفهمم که تمام منفعت و پاداشها در خود این کار است! که نفسم را به خویشتن آسمانی آنها تغییر دهم و امکان درک ارزش حقیقی موهبتی را که دریافت کرده بودم به خود بدهم.

من دفعات بسیار زیادی را با افراد سوما بودم، و در انتظار دیدن دوباره ی آنها هستم. اما من تنها کسی نیستم که آنها را دیده ام. افراد بسیار دیگری هم افتخار و برکت بودن و آموختن از آنها را داشته اند. آنها با تعداد زیادی از افراد این سیاره در سطوح تکاملی متفاوت، کار می کنند و در مسیر تکاملشان به آنها یاری می رسانند. این افراد مترقی با آنهایی که آمادگی قبول زحمت برای پیشرفت هستی و تکامل الهی را دارند، کار کرده و در محدوده ی قانون طبیعت، به افرادی که خواهان قبول مسئولیت در این تقدیر هستند، کمک می کنند.

از همان ابتدا، موجودات سوما من را از اصول آگاه کردند. این اصول چیز تازه ای نیستند. آنها همیشه وجود داشته اند و طی اعصار مختلف بازگو شده اند. هر بار که افراد سوما به عنوان واسطه ای برای پیشرفت، به حمایت و یاری تکامل نوع بشر پرداخته اند، و همیشه در محدوده ی الزامی این قانون، این اصول ثبت و در دسترس آنهایی قرار گرفته اند که آماده ی شنیدنشان هستند.

و اینگونه بود که در مورد برخوردم با آن موجودات شروع به گفتن به دیگران کردم، هر بار بخش بیشتری از آنچه داشت برایم رخ می داد را شرح می دادم. کاری را شروع کردم که منجر به نوشتن کتابی شد به نام، "سومم: مهر و موم شده جز برای ذهنی گشاده" (SUMMUM: Sealed Except to the Open Mind). تا به امروز بعضی از این اصول را در کتابهای دیگری که شاگردانم برایم آورده اند پیدا کرده ام. اما هنوز چیزی که از آن اصل اعظم خلقت بگوید، پیدا نکرده ام. این اصل والا، پاسخ پرسشهای غایی است، "چرا؟" و "چگونه؟" خلقت وجود دارد. فهم من از این اصول این امکان را به من داده است که به شاگردانم در یافتن پاسخی برای زندگی کمک کنم. به کارگیری این اصول، زندگی من را تغییر داده است. هدیه ی این اصول برای من عشق بوده است، عشق کاملی که هرگز نمی دانستم وجود دارد. لطافتی است به نرمی یک نسیم گرم و ملایم، یک نزدیکی بسیار صمیمی، همانطور که در وحدت عشق ذوب می شوم، جهان محو می شود. هدیه، آرامش ذهن است، فهم خود خلقت.

این پیام افراد سوما برای شماست. هدیه ی گرانبهایی که آنها به من دادند را به شما می دهم. برای شمایی که فکری آزاده دارید، شمایی که به آن درجه از تکامل رسیده اید که این اصول خلقت را درک کنید. شما همچنین می توانید گنج ثروتمندان و شهرت مشهوران را داشته باشید. عشقی فراتر از نهایت تصور تان، در انتظار شماست.

Amen Ra

>> پاسخ به سؤالات :

– آیا آنها اسم هم دارند؟
آنها اسم دارند اما به من نگفتند. نام آنها به شیوه ی ادراکی است نه کلماتی که به زبان آورده می شوند.

– می توانید به خواست خودتان آنها را ببینید یا فقط هر زمان که آنها بخواهند این کار را می کنند؟
زمانی که به قدر کافی خواسته ام قوی باشد می توانم با آنها ارتباط برقرار کنم اما بیشتر مواقع، انتخاب با آنها بوده است.

– تمام هدف آنها کمک به تکامل اشخاص است؟
درسته. همچنین ساختن یک هرم و نوشیدنی های خوشمزه. هدف این نوشیدنی ها این است که اطلاعاتی در آنها گذاشته شود تا به افرادی که از آنها می نوشند در عزمشان برای تکامل یا تحول درونشان کمک کند. 27 نوع مختلف نوشیدنی وجود دارد که بیشتر آنها را هنوز درست نکرده ایم. اولین نوعی که ساختیم "مدیتیشن" بود، که امکان مدیتیت کردن و رفتن به درون و یافتن خود را به افراد می دهد. تا زمانی که توجه آنها به جهان بیرون است، به جز تغییرات بیرونی حقیقتاً چیز دیگری تغییر نمی کند.

– در مورد Neter ها چه می گویید؟
Neter ها قوانین کیهانی طبیعت هستند که علت و معلول را به حرکت درمی آورند. برای مثال، یک Neter می تواند در جایی از کائنات باشد که نیروی جاذبه را ممکن و اعمال می کند برای اطمینان از اینکه در حوزه ی عملش، به درستی کار بکند. نیروی جاذبه تنها چیزی نیست که Neter مسئولیتش را برعهده داشته باشد. مانند سازمانی از مورچه هاست که در اجتماعشان، هر نوعی از مورچه ها، مسئول انجام کاری متفاوت در گروه هستند. شما می توانید Neter ها را با شخصیت ارواح تکامل یافته ای که مسئولیت حفظ یکپارچگی و استحکام کائنات را برعهده گرفته اند، مشابه فرض کنید. آنها فقط هستی هستند. آنها بخش فردیت و انسان بودنشان را از دست داده اند. نیروها توسط آنها تولید می شوند. آنها همیشه خواهند بود، چرا که آفرینش، آنها را به وجود آورده است- این موجودات و نیروها، یکی و برابر هستند. خدایان بسیاری وجود دارند. خالق، یک فرد نیست، یک نیرو است. نیروی phi یا طنینی است که اُهم نامیده می شود. و تمام چیزهایی که هستی دارند، شکل تغییریافته ای از آن هستند.

Neter – آیا نترها* در مجموع، همان خالق هستند؟
آنها حاصل آفرینش هستند؛ خلقت، آنها را آفریده است. وظیفه ی تغییر شکل phi را برعهده دارند. در کتاب مصری مردگان از آنها صحبت شده است… می توانید به نوعی، Neter ها را با افراد سوما مقایسه کنید، آنها شباهت بسیاری به هم دارند. با این وجود، Neterها همان افراد سومایی نیستند که من با آنها برخورد کردم. آنها هم کارهای مشابهی را انجام می دهند. افراد سوما تحت راهنمایی Neterها فعالیت می کنند.

– Neter ها غیرقابل شمارش هستند یا آنکه تعداد مشخصی دارند؟
9 Neter ارشد وجود دارند که به این کیهان می پردازند. اما 27 Neter با نگاره هایی مختلف وجود دارند. آنها در گروه هایی 9 تایی

فلسفه ی سومم *چیز جدیدی نیست. به اندازه ی زمان قدمت دارد و توسط افراد بسیاری در طول تاریخ به کار گرفته شده است. این اصول که فلسفه ی سومم مبتنی بر آن است را نمی توان به هیچ نوع انسانی خاص یا خدایی نسبت داد، چرا که آنها نمایانگر کار خود خلقت هستند. به عبارت دیگر آنها، علت و مسبب خدایان، انسانها و هر آنچه که وجود دارد، هستند. فلسفه ی سومم، علت اصلی یا اولیه ای که در پرسشهایی از قبیل، "چه چیزی باعث بیگ بنگ شد؟" "سرمنشأ خدا کجاست؟" "من کیستم؟" "چرا اینجا هستم؟"، جستجو می شوند را توضیح می دهد.

معنی فلسفه سومم

کلمه سومم یک کلمه لاتین است

سومم به معنای همه خلقت میباشد.*summum