تضاد ؛ مانع درک حیرت
حیرتی باید که روبد فکر را
خورده حیرت فکر را و ذکر را
(مثنوی: 3/1116 )
تضاد؛ مانعِ درک حیرت
نه در برخی اوقات و نه گاها که همواره شهود و ادراک بر روی پله عشق محقق میگردد .
و تضاد ، گریبانِ کشفِ حقیقتِ هستی را خِفت و ما را به خِفّتِ عدم تحیر از پیوستگی ارکان هستی محکوم میکند .
تشخیص حق از باطل ، بی شک از منع وجود ما در پَسِ تضاد های بیشمارِ در مسیر عدم همسویی با حرکت جهان هستی متاثر بوده و چه خوش بیان فرمود محمّد امین : الهم_زدنی_تحیرا؛
تحیر نه نهایت شوقِ منتهی به اشک که بیکرانِ عشقِ پیوسته در عشق است ...
زنجیره عشق و شوق که از منفی بینهایت تا مثبت بینهایت وجود ما را سرگشته در شیدایی نَفَسِ حق او میکند
بیان مزه سیب از پسِ کلام ناقض و مستاصل از تشریح لذتِ تناولِ حیرت ؛ کاری بس دشوار است ...
اما هدف از مصدع اوقات شریف شدن نه جسارت در بیان مزه سیب (ادراکِ حیرت) که تذکری در باب عوامل بازدارنده ما از تحیر در مسیر شناخت ، فهم و درک جهان هستی، ارکان و تجلیات ذات اقدس او و تشخیصِ منادیان حق و شیادینِ ظالم هم که هر یک نیز به نوعی وجه الله محسوب میشوند.
عاشق ، نادان نیست که سوال نپرسد ، و نه ناآگاه که تجزبه و تحلیل در باب امور مهمِّ اخذ تصمیم در بحران تشخیص سره از ناسره نکند ، عاشق ، متحیریست که در کمترین مقیاس تضاد ، کلام حقِّ موذّنِ عشق بر اون حجّت شده است و در برهه آزمایش الست ، حجت به ایمانِ حق است که شمشیر آگاهی او را از غلاف به در میکند ...
نه این که گوییم مجالی برای تجزیه و تحلیل در بابت شناخت حق از باطل به خود نمیدهد که حجت شدن حقِّ از پَسِ درکِ تحیرِ متاثر از لاتضادی ، ایمانِ به حق بر او یقین شده است .
و دیگر به تفصیل ، از معرکه جنگ عقل و عشق گفتمان نمیکند که در خورِ این مجال نیست ...
و در خاتمه :
تضاد ، که در عرفان حلقه با نام سم نیز شناخته شده است ، مانعِ درک تحیر ماست ...
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی
به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند
چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی