اسم من، ریحان است
گزارشی که در زیر میخوانید سرگذشت بسیاری از دختران این سرزمین است که در کوره راه تاریک و هزار توی تعصبات و پیشداوریها ی جامعه امروز ،سر انجام ، پاسخ سوالات و ابهامات جهان شناختی خویشتن را می یابد ...
اسمم ریحانه ست،۲۳ سالمه
از خودم اگه بخام بگم
دختر درونگرایی ام و از بچگی مسائلی واسم جذاب بود که شاید فکرکردن بهشون ممنوع بود،دلیلشم اینه:
چون کسی جوابی واسه اون بحثا و سوالا نداشت
یه پیج شخصی توی اینستاگرام دارم،
یه دوست مجازی اونجا دارم به اسم حامد،
که "قبلا" همه چیش واسم سوال بود!
میگم"قبلا"چون الان دیگه میدونم چرا!
واسم سوال بود که:
چرا انقد آدم درستیه؟
چجوریه که نگاهش به دنیا درمقایسه با نگاه خیلیا،
انقد متفاوت و قشنگ و شیرینه؟
پیش اومد که درمورد "جهانبینی"باهم حرف بزنیم، میدیدم همون چیزاییو میگه که من ناخودآگاه میدونستم
هرچی میگفت رو من قبول داشتم
انگار که بگی همه رو از قبل میدونستم
فقط توانایی بیان نداشتم
و اون داشت به زبان نوشتار میاورد رو صفحه گوشیم!
دلم میخواست شبیهش باشم
و هرچی میدونه رو بدونم
یه ندایی از درون بهم میگفت:
راهی که جواب سوالای بچگیتو پیداکنی
و آدم درستی بشی
"که همیشه دلت میخاست باشی" ، همینه
ازش پرسیدم،گفت کلاسای "عرفان حلقه" رو گذرونده
و من اصن نمیدونستم عرفان حلقه دیگه چیه؟!!!
توضیح داد که یه مکتب عرفانیه
و بنیانگزارش شخصیه به اسم"محمدعلی طاهری"که الان زندانه
میگفت این مکتب مخالفای سرسختی داره وحقیقتش، اونجا بود که فهمیدم راه حقّه!
(چون تاریخو که نگاه کنی
هرکسی حق گفته مورد حمله ناحق قرار گرفته)
حامد دوره هارو حضوری گذرونده بود
یعنی سرکلاسا رفته بود و میگفت که چقدر از اون زمان به بعد، (کیفیت زندگیش) بهتر شده
و این من بودم که با حرفایی که از آشناییش با عرفان حلقه میزد
این وسط مثل اسفند روآتیش بالاپایین میپریدم و هی مشتاق تر میشدم به این راه!
به ذهنم رسید که توی اینستاگرام
هشتگ عرفان حلقه رو سرچ کنم
اونجا اولین بار عکس استاد طاهری رو دیدم
و ویسهاش رو شنیدم
اعتراف میکنم انرژی و آرامش خاصی از صداش میگرفتم که بعدا فهمیدم اسم اون حسهای خوب
"تشعشعات مثبت کلام ایشون" بوده
اتفاقی
یه پست دیدم درمورد پرونده ایشون که دقیق یادم نیس چی بود متن کپشن
ولی گویا
قاضی، آزادی ایشون رو به تعویق انداخته بود
(کپشن،یه همچین محتوایی داشت)
اینو خوب یادمه که وقتی رفتم کامنتارو بخونم
توقع داشتم دوستداران استاد
بخاطر اون حکم، اون قاضی رو مورد حمله و فحش قرار داده باشن!!
[چیزیکه تو فضای مجازی زیاد میبینیم]
اما در کمال ناباوریم دیدم همه در کنار طلب و دعای خیر برای استاد،برای قاضی هم طلب خیر و دانایی و آگاهی کرده بودن!!
با خودم گفتم ریحان اینا دیگه کی اند؟!
چجور میتونن دعای خیر کنن برای قاضی؟؟
چقدر بخشنده اند، چقدر مثبت اند...
دیگه مصمم شده بودم که من میخام جزو این آدما باشم،منم میخام "درست" باشم
و باز هشتگ های عرفان حلقه و محمدعلی طاهری رو سرچ کردم
یه پیج به اسم گنجینه کیهانی پیدا کردم که آنلاین کلاسارو برگزار میکرد،
و کمتر از یک هفته دیگه اش، دوره یک برگزار میشد!
باید تصمیمم رو میگرفتم
و دراصل گرفته بودم و به اون آیدی ثبت نام پیام دادم
اون آیدی متنی فرستاد که درآخر باید برای ثبت نام،مینوشتم :
{قبول میکنم}
یادمه موقعی که میخاستم بنویسم،
صدای تپش قلبم رو میشنیدم،آخه من از عرفان حلقه هییییچی نمیدونستم
نه از درساش،نه از تجربیاتش
صفر کامل بودم!
فقط یه چیزو خوب میدونستم:
یه حامد رو میشناختم و یه عالمه آدم که برای قاضی پرونده استادشون، طلب خیر و آگاهی داشتن!
این دوتا، آینهی عرفان حلقه برای من بودن
و میدونستم زندگیم از الان به بعد،
به قبل و بعد این آشنایی عرفانی،ختم میشه
و همینطور شد
از زمانی که حامد اسم عرفان حلقه رو آورد،تا زمانی که من،ریحانه،سرکلاس ترم یک،جلسه یک دیدم خودم رو، ۱۰روز هم طول نکشید
ترم یک که بودم دوتا از دوستام متوجه من و تغییرات مثبتم شدن
فهمیدن کلاسای عرفان حلقه رو شرکت کردم
و فقط خدا میدونه چقدر منفی بافی کردن و ذهن من رو پر کردن از
ریحانه ادامه نده،متوقفش کن،پشیمون میشی،برگرد!
((انگار که بگی من به خلافکاری لبیک گفته ام!!!))
یادمه اونقدر ایناروگفتن که از حجم اون همه بار منفی مریض شدم چند روز
اما میدونستم من چیزی میدونم که اونا نمیدونن،
من آدمای درستی رو دیدم که اونا ندیدن
هیچوقت
هیچ چیزی ندیدم که حتی یک درصد شک کنم به درستیِ این مکتب
من کمال میخاستم
من میخاستم انسان درستی باشم
میخاستم مثبت باشم چون دنیا به مثبت بودن و درست بودن احتیاج داره
من میدونستم دنیارو نادرستی از جا برداشته
و باید درست باشی،باید مثل اون آدما حتی برای دشمنای استادت هم دعای خیر کنی
و الان که دارم مینویسم خدارو شاکرم که فهمیدم عرفان حلقه، نه تنها اونجور که از بیرون بنظرم میومد، بلکه از درون هم، راه "درستی" بود
و هیچ چیز بدی در اون وجود نداشت که ازش بخام بترسم
ترس دیگه واسم یه معنی داره
و اون غیر از خدا دیدن و خواستنه...