April 16, 2023

آیا فلسفه فقط یک‌مشت مزخرفات است؟

👉 tєltαgrαm ‌👈



فلسفه به‌دور از این‌که یک رشته تخصصی “بی‌فایده” باشد، به‌مردم می‌آموزد که چگونه واضح و منطقی فکر کنند — مهارتی که همیشه مورد نیاز است.

نکته مهم این است که یک فیلسوف می‌تواند ایده‌های پیچیده را به‌زبان ساده بیان کند. دانشمندان اگر فلسفی مطالعه می‌کردند، می‌توانستند ارتباطات بهتری با مردم داشته باشند. فلسفه، همراه با ریاضیات و منطق، یکی از قدیمی‌ترین رشته‌های فکری بشریت است. از زمان پیدایش آن — که در غرب معمولاً به تالس میلتوسی فیلسوف یونانی پیش‌از سقراط بازمی‌گردد. در طول تاریخ فلسفه، برخی از بزرگ‌ترین شکاکان به‌فلسفه، خود فلاسفه بوده‌اند.

یک مثال قابل توجه از اوایل قرن بیستم از فیلسوف "لودویگ ویتگنشتاین" است.

لودویگ یوزف یوهان ویتگنشتاین Ludwig Josef) Johann Wittgenstein)‏ (زادهٔ ۲۶ آوریل ۱۸۸۹ در وین - اتریش – درگذشتهٔ ۲۹ آوریل ۱۹۵۱ در کمبریج - انگلستان)

در هردو اثر ویتگنشتاین، “رساله منطقی-فلسفی” (به‌اختصار “تراکتاتس”) و “تحقیقات فلسفی”، او موارد متمایزی را علیه فلسفه مطرح می‌کند.

"رساله منطقی-فلسفی" (Tractatus Logico-Philosophicus) که به‌اختصار "تراکتاتس" خوانده می‌شود، تنها کتابی است از ویتگنشتاین در زمان حیات وی به‌چاپ رسید. او این کتاب را در دوران سربازی و اسارت در جنگ جهانی اول نوشت.

در این کتاب نویسنده به‌طرح مسائل و بحث درباره موضوعاتی چون منطق، معناشناسی، فلسفه ریاضیات و فلسفه ذهن پرداخته. او این دیدگاه را معرفی کرد که ریشه بسیاری از مسائل فلسفی از کژتابی‌های زبانی حاصل می‌شود. در این کتاب ویتگنشتاین معنای یک واژه را معادل دانستن کاربرد آن واژه معرفی می‌کند.

"پژوهش‌های فلسفی" (Philosophische Untersuchungen) به‌عنوان یکی از تاثیرگذارترین آثار فلسفی قرن بیستم، پس از "رساله منطقی-فلسفی" و در رد برخی ایده‌های آن نوشته شد، و پس‌از مرگ ویتگنشتاین به‌چاپ رسید.

آیا فلسفه بی‌فایده است؟

اگر نگوییم هدف اصلی‌ تراکتاتس، بررسی محدودیت‌های زبان بود — چه‌چیزی را می‌توان گفت و نمی‌توان گفت؟ — و هنگام توجه به‌چیزهایی که نمی‌توان گفت، ماهیت آنها چیست؟ ویتگنشتاین استدلال می‌کند که فلسفه اساساً تلاش می‌کند در مورد چیزهایی صحبت کند که صحبت کردن درباره آنها غیرممکن است، زیرا چنین چیزهایی خارج از محدوده‌ای است که زبان می‌تواند منتقل کند.

به‌عنوان مثال، بحث‌های متافیزیکی پیرامون اصطلاح «هیچ» یا «عدم» را درنظر بگیرید. این چه‌کاری را انجام می‌دهد؟ هدف از این بحث‌ها چیست؟ و چه‌چیزی در این نوع پرس‌وجوها بیان می‌شود؟ پاسخ ویتگنشتاین به‌هر یک از این سؤالات — یا هر سؤالی از این قبیل که توانایی صحبت در مورد مسائل فلسفی را بررسی می‌کند — سرراست است: “هیچی”. از این‌رو، ویتگنشتاین معتقد است که گزاره‌های فلسفی مزخرف هستند و چیزی را بیان نمی‌کنند. بنابراین، براساس این دیدگاه، بعضی از گزاره‌های فلسفی بنیادی نیستند.

«مهم‌ترین پرسش‌های فلسفی، آن‌هایی هستند که پاسخ بارها و بارها بر پرسش چیره می‌شود. "آرامش دوستدار"

در بسیاری از موارد، کاملاً منصفانه است که بگوییم حق با ویتگنشتاین است. حداقل، برخی از مسائلی که فلاسفه به‌آنها علاقه دارند، شبه‌مسائل هستند. اما این مطمئناً برای همه آنها صادق نیست. اخلاق حوزه‌ای است که در آن می‌توان پیشرفت کرد و این پیشرفت حاصل شد است. با این‌حال، بیایید فرض کنیم که حق با ویتگنشتاین است. آیا آن‌طور که بسیاری معتقدند فلسفه بی‌هوده است؟

آیا قراراست رشته‌های فلسفه برای همیشه درجا بزنند؟

نه کاملا. از منظر عملی، فلسفه نیازمند تفکر منطقی و روشن است. بنابراین، فردی که دارای خوانده می‌شود، توانایی تفکر را نشان داده است - مهارتی مفید در دنیایی که اغلب به‌نظر نمی‌رسد کار زیادی با آن انجام دهد- اما از طرفی،"پژوهش فلسفی" ویتگنشتاین، موضع فلسفه علم را به‌خوبی بیان می‌کند.

چگونه فلسفه به‌علم کمک می‌کند.

به‌عقیده ویتگنشتاین، فلسفه با علم یکسان نیست و حتی شبیه به‌ علم هم نیست. نقش علم کشف حقایق در مورد جهان است. به‌عبارت دیگر، چیزهایی وجود دارد که بشر هنوز درباره جهان نمی‌داند و وظیفه دانشمندان کشف آن چیزها است. با این تعریف از علم، فلاسفه قطعاً همان کارهایی را که دانشمندان انجام می‌دهند انجام نمی‌دهند. بنابراین، فلسفه چیزی به‌مجموعه دانش تجربی موجود ما نمی‌افزاید.

«فلسفه یک نظریه نیست، بلکه یک فعالیت است» (4.112‌تراکتاتس. ف.ص: ). اما چه‌نوع فعالیتی؟ از نظر ویتگنشتاین، فلسفه فعالیتی است که در خدمت شفاف‌سازی و روشن کردن ایده‌هایی است که مبهم هستند. به‌نظر می‌رسد ویتگنشتاین چنین ایده‌های مبهم را با ایده‌های علوم طبیعی مرتبط می‌کند. بنابراین، فلسفه در محدود کردن «حوزه بحث برانگیز علوم طبیعی» کاربرد دارد (4.113‌تراکتاتس. ف.ص: ). به‌این معنا که فلسفه - از طریق توانایی‌اش در توضیح پیچیدگی‌ها- می‌تواند به‌دانشمندان در مبارزه با بدبینی بی‌دلیل نسبت به‌علم کمک کند.

فایده توانایی در تبیین ایده‌های علمی‌ در عصر ما برجسته است. متأسفانه، تعداد زیادی از جمعیت ایالات متحده (و حتی جهان) نسبت به‌علم بدبین هستند. و چنین شک و‌تردیدی در واقع منعکس کننده دیدگاه ویتگنشتاین است: یعنی این تصور وجود دارد که خود ویتگنشتاین آن‌را تایید می‌کند که دانشمندان بر این باورند که خود و علم‌شان غیرقابل انتقاد هستند. نتیجه این تصور این است که دانشمندان معتقدند خود قادر به‌توضیح همه‌چیز هستند. اگرچه اکثر دانشمندان واقعاً چنین احساسی ندارند، اما تصور نادرست در بین مردم هم‌چنان ادامه دارد، و تقصیر حداقل تا حدی به‌پای خود دانشمندان است.

پیام‌های بهداشت عمومی‌ را در طول پاندمی درنظر بگیرید، که شامل الگویی از مکاشفه و دستفروشی بود. بدتر از آن، هیچ الگویی حتی در میان متخصصان پزشکی نیز منسجم نبود: متخصصان مختلف در حوزه‌های مشابه‌ به‌طور هم‌زمان در مورد پاندمی چیزهایی می‌گفتند که متناقض بود. این فقط باعث سردرگمی‌ مردم و تآگاهانهشدید بی‌زاری از علم شد.

فلسفه، به‌عنوان یک فعالیت، به‌طور بالقوه می‌تواند این اثرات زیان‌بار را کاهش دهد. زبان فلسفه مستلزم بیان کردن ایده‌های پیچیده به‌زبان ساده است. این مهارت می‌تواند و باید برای کمک به‌دانشمندان در پیگیری عمومی‌ و مردم از علم استفاده شود. چیزی که ممکن است مستلزم این باشد، این است که خود دانشمندان فلسفه یا اخلاق زیستی را مطالعه کنند. در مورد مسائل علمی‌، دانشمندان باید چنین موضوعاتی را با این فرض که باید آن‌ها را به‌عموم مردم ارائه کنند، تا حد امکان آموزش ببینند. با توجه به‌این فرض، آنها باید ارتباطات شفاف را تمرین کنند. دانشمندان همه‌چیز را مقدس نمی‌دانند، اما اگر نتوانند واضح‌تر با مردم ارتباط برقرار کنند، همیشه این تصور نادرست وجود خواهد داشت که آنها بی‌سود هستند. همان‌طور که در مورد کرونا دیدیم، این می‌تواند عواقب کشنده‌ای داشته باشد.


👉 tєltαgrαm ‌👈