مسئله این است، "من" یا "من"ها ؟!
با اینکه ترجمه این مطلب برای من سخت، و سادهسازیش از اونهم سختتر بود، که خیلی هم درش موفق نبودم. اما بهدلیل تازهگی موضوع، (حداقل برای من) تصمیم گرفتم اینکار رو انجام بدم. بههمین دلیل پیشنهاد میکنم این پست رو با تامل و درصورت امکان چندبار مطالعه کنید. امیدوارم براتون مفید باشه.
"من" یک ساختار پیچیده و پویا، تحت تأثیر تجربیات شخصی، پیشینه فرهنگی و باورها در مورد "من" و دیگران است. تعامل ما با دیگران بر احساس ما از "من" تأثیر میگذارد و بین میل به انسجام و میل به آزادی در درک ما از "من" ایجاد تنش میکند. مفهوم "من" ثابت نیست، بلکه دائماً از طریق تعاملات اجتماعی و ساخت مداوم هویت ما درحال تکامل است.
در حال حاضر، وقتی بهدنبال کلماتی میگردم تا افکارم را برای شما بیان کنم، بین احساس ناامیدی و راحتی به تناوب میافتم. "من" مطمئن هستم که خود "من" - نه شما، نه هیچکس دیگری - این تجربه را دارم. و شما با خواندن این کلمات تجربه خود را دارید. احساس میکنم - کاملاً کامل هستم، میتوانم در دنیا حرکت کنم و با دیگران تعامل کنم، یا هرطور که صلاح میدانم. من فرض میکنم شما هم همین احساس را دارید: میدانید که "من"، خودتان هستید - مجموعهای از تجربیات، خواستهها و نیازها، اقدامات انجام شده و اجتنابشده، منسجم شده - زیرا از یک منبع واحد سرچشمه میگیرند: خودِ "من".
همانطور که روزهایمان را میگذرانیم، تقریباً هیچچیز به اندازه "من" کاملاً متعلق به "خودم" نیست. شما همیشه در جایی هستید، فکر میکنید و احساس میکنید، عملی را هدایت میکنید، مانند یک دستگاه که کنترلها را مدیریت میکنید. اما وقتی نگاه دقیقتری به ایده "من" بهعنوان فردی در درونمان بیندازیم، شکافهایی شروع به ظهور میکنند.
من در بیست و پنج سال گذشته روانشناسی اجتماعی را مطالعه کردهام و میتوانم به شما بگویم که تجربه احساسی ما از جهان همیشه با آنچه تحقیقات به ما نشان میدهد همخوانی ندارد. تصور کنید در لاتاری برنده شدید و تمام مشکلات مالی شما از بین رفت. شما میتوانید بهطور ناگهانی برای هرچیزی که نیاز دارید پول پرداخت کنید و تقریباً هرچیزی را که میخواهید بخرید. آیا این فوقالعاده نیست؟! تحقیقات نشان میدهد که احتمالاً آنقدر که تصور میکنید خوب نخواهد بود. ما در واقع در پیشبینی احساس خود در موقعیتهای جدید خیلی خوب نیستیم. ما تمایل داریم که در هردو جهت حداکثر را برآورد کنیم. ما فکر میکنیم که چیزهای وحشتناک را بدتر از آنچه هستند احساس میکنیم و انتظار داریم که چیزهای خوب بهتر از آنها احساس کنیم. ما تئوریها، ایدههایی در مورد خودمان در جهان داریم - برخی دقیق، برخی دیگر نادقیق. اما روش سرراستی برای صحتسنجیاش نداریم..
به این موضوع فکر کنید: وقتی با جهان درگیر میشویم، اینکار را به گونهای انجام میدهیم که برای ما منطقی باشد بدون اینکه نیازی به درک فرآیندهای فوقالعاده پیچیدهای که در درون ما رخ میدهد یا تعاملاتی بههمان اندازه پیچیده بین ما و دنیای بیرونی را درک کنیم. این مانند نمادهایی روی سیستم عامل یک کامپیوتر است، ما آنرا رابط کاربری درنظر میگیریم. هنگامیکه یک فایل را در "سطل زباله" قرار میدهید، آن فایل که واقعا به داخل سطل زباله نمیرود. این نماد فقط نمایشی از مجموعه بسیار پیچیدهتری از فرآیندها است. ما تقریباً بههمین شکل با دنیای اجتماعی درگیر هستیم.
بنابراین، وقتی فکر میکنم «من عاشق همسرم هستم»، این تفسیری از احساسات است - سیگنالهای فیزیکی از فرآیندهای پیچیده بیولوژیکی - بر اساس نحوه کار روابط در فرهنگ و تاریخ شخصی "من". شما یاد گرفتهاید که عشق در فرهنگ خود بهچه معناست و بهچه شکل است. تجربیات شخصی شما، از جمله چیزهای دیگر، به شما یاد داده است که مراقب احساسات خود باشید یا نباشید، که بر تمایل شما برای برچسب زدن تجربه شخصی بهعنوان عشق تأثیر میگذارد. میتوانید برخی از این تأثیرات فرهنگی و شخصی را نام ببرید، اما برخی دیگر را نمیشناسید یا حتی به آنها دسترسی ندارید. چه کسی باید بگوید چه تجربیات گذشته، بزرگ یا کوچک، برای "عشق به همسر" برای ما ضروری بوده است؟ چه کسی میداند که آیا در زمان یا مکان دیگری همان شخص را دوست میداشتیم؟ هیچ کدام از اینها عشقی را که در حال حاضر احساس میکنیم غیرواقعی یا واقعی نمیکند.
واضح است که این تنها کسی نیست که ما دوستش داریم. برای مثال، آنچه را که ما درست یا نادرست میپنداریم، عمیقاً تحتتأثیر دنیای اجتماعیای است که در آن زندگی میکنیم. آیا باید به کودکان اجازه داد خارج از خانه، بدون نظارت بازی کنند؟ ازدواج در چه سنی مناسب است؟ تحت چه شرایطی. آیا در شرایط خاص کشتن انسان دیگری اشکالی ندارد؟ و… پاسخ به این سوالات در طول زمان متفاوت بوده و همچنان در فرهنگها و جوامع متفاوت است.
اگر هریک از کتابهای بسیار محبوب خودیاری را که بخوانید، ممکن است این تصور را داشته باشید که ما نباید بخواهیم تحتتأثیر محیطهای اجتماعی خود قرار بگیریم. بسیاری از این کتابها بر این تمرکز دارند که به شما کمک کنند تا بدون عذرخواهی، بدون قید و شرط، خود واقعیتان باشید. این کتاب همش با این هدف مخالف نیست، بلکه استدلال میکند که امکانپذیر نیست. مردم میخواهند و به مشارکت اجتماعی نیاز دارند، به این معنی که ما نمیتوانیم کاملاً عاری از تأثیرات و محدودیتهای خارجی زندگی کنیم.
بسیاری از چیزهایی که میخواهیم درباره خودمان فکر کنیم با واقعیت مطابقت ندارد. بسیاری از ما فکر میکنیم باهوشتر، زیباتر و جذابتر از آنچه میپنداریم هستیم. وقتی کارهای خوبی انجام میدهیم، مانند اهدای پول به یک موسسه خیریه، فکر میکنیم به این دلیل است که ما آدم خوبی هستیم. وقتی کارهای بد انجام میدهیم، افراد نیازمند را نادیده میگیریم، فکر میکنیم بهخاطر شرایطی است که خارج از کنترل ماست. ما همچنین احساس میکنیم بیشتر از نیازمان در مورد روانشناسی خودمان میدانیم. بهعنوان مثال، باورهای ما در مورد جهان اغلب در پاسخ به باورهای دیگران تغییر میکند، البته گاهی تغییر و گاهی روش تغییر را نمیفهمیم.
بهعبارت دیگر، ما دائماً در مورد نحوه کار خود اشتباه میکنیم. اما این کتابی درباره روشهایی نیست که ما بههم میریزیم یا تغییر میکنیم. بلکه میخواهم روی حس خودمان از آنچه هستیم، یعنی "من" تمرکز کنم.
"من" ساختاری از روابط و تعاملات است، محدود و درعینحال در جستجوی احساس آزادی. این تنش، نیاز وجودی به شیوهای منسجم و تمایل به انجام و بودن هر آنچه در هر زمان میخواهیم، بسیاری از معنای انسان بودن را مشخص میکند. تجربیات ما از "من" از کجا میآید، چرا به احساس آزادی نیاز داریم، چرا تنش بین "من" و آزادی وجود دارد، و اصلا چرا اینها اهمیت دارد؟
تجربه ما از "من" باید از جایی بهدست بیاید. تفسیر ما از تصمیماتمان - داستانی که برای خودمان تعریف میکنیم - باید از جایی باشد، و ما جاهای زیادی را بررسی کردهایم. در اوایل، زیگموند فروید این نظریه را مطرح کرد که "من" ارتباط تنگاتنگی با رشد جنسی دارد. در اوایل دهه 1900، چارلز کولی، جامعهشناس آمریکایی، اظهار داشت که "من" شخص، حداقل تا حدی، بر اساس اینکه چگونه فکر میکند که دیگران آن را میبینند، ساخته میشود - او اصطلاح "من شفاف" را ابداع کرد. در دهه 1930، جامعهشناس جورج مید ادعا کرد که "من" از طریق تعامل اجتماعی ایجاد میشود. اگر نمیتوانستید خود را از چشم دیگران ببینید، مید میگفت شما "من" ندارید!! البته، ایده "من" فقط علمی نیست (فلسفی هم هست). جنبشهای فرهنگی ادعا کردهاند که "من" ذاتی است - شما به روش خاصی متولد شدهاید و تغییر نخواهید کرد. یا اینکه "من" از بالا به شما داده شده است - خدا شما را آفریده است!! بهعنوان مثال، برخی از کالوینیستها معتقد بودند که مردم برای زندگی ابدی یا لعنت، که از پیش تعیین شده بهدنیا میآیند.
وقتی منو میبینی چی میبینی؟ یک مرد؟ یک پسر سیاه پوست؟ یک پروفسور؟ کسی با کتشلوار؟ تهدید یا یک دوست جدید؟
حقیقت این است که اگر ما با هم ملاقات کنیم و تعامل داشته باشیم، شما فقط "من" را نمیبینید. میبینید که روابطتان در مورد افرادی مثل من به شما چه آموخته است. اگر اهل ایالات متحده هستید، ما تاریخ نژادی مشترک خود را از دریچه نگرانیهای اجتماعی فعلی مانند جنبش "زندگی سیاه پوستان مهم است" میبینیم. ما جنسیت یکدیگر را از طریق تغییرات اخیر در انتظارات جنسیتی میبینیم - شاید حتی ضمایر خود را بیان کنیم. شما ممکن است من را بهعنوان یک استاد ببینید و مرا در مورد دیدگاههای سیاسیتان درگیر کنید. آیا با "من" احساس راحتی میکنید یا نگران هستید که در مورد شما قضاوت کنم؟ آیا شما فرض میکنید که ما همسال هستیم یا "من" از شما بالاتر یا پایین تر هستم؟ آیا شما فرض میکنید که ما در مورد مسائل مهم توافق داریم؟ آیا با انتظار دوستی وارد تعامل میشوید؟ آنچه در مورد "من" باور دارید بر نحوه تعامل شما با من تأثیر میگذارد. باورها و اعمال شما بهنوبه خود، بر ماهیت "من" تأثیر میگذارد، خواه دیدگاه شما را نسبت بهخود بپذیرم یا رد کنم، مرا تغییر خواهد داد. ما "من"های چندوجهی را به تعاملات خود میآوریم و در این تعاملات بارها و بارها "من"هایمان را بهوجود میآوریم.
"من"ها از نوری غیرقابل وصف در درون افراد سرچشمه نمیگیرند، بلکه در روابط ایجاد میشوند. درهر تعاملی، دیگران - شریک یا دوست شما، یک همسایه یا غریبه، یک رانندهتاکسی یا یک افسر پلیس - دیدگاه خود را نسبت به "من"تان ارائه میدهند. آنها ممکن است مستقیماً نگویند "من تو را اینگونه میبینم"، اما نحوه رفتارشان، صحبت کردن و حتی زبان ظریف بدن این را بهشما نشان میدهند. درهر تعاملی مردم چیزی در مورد اینکه فکر میکنند شما چه هستید میگویند. آیا لبخند میزنند، ترسناک بهنظر میرسند، بیادب هستند یا محترم؟ هر تعاملی به شما فرصتی برای «دیدن» "من" میدهد. در واقع، تنها راه برای دیدن "من" از طریق تعاملات اجتماعی است.
آنچه که مردم به شما منعکس میکنند، نشاندهنده «واقعی» این است که شما چی یا چه کسی هستید، و نه اینکه آنها چی یا چه هستند. این ساختاری است که از طریق "من" شخصی که با او در تعامل هستید فیلتر شده است. همانطور که "من" آنها، در آن لحظه، توسط شما ساخته شده است. در تالار آینهها، ما "من"مان را در انبوهی از افرادی که ما را احاطه کردهاند، در انعکاس، یا شاید انکسار میبینیم.
این منجر به یک سوال مهم میشود: وقتی از خود میپرسید که آیا آنچه میگویید یا انجام میدهید برای "من" بهترین است، باید بپرسید: کدام "من"؟ این ممکن است شبیه چیزی مانند یک هیجان روانی بهنظر برسد، که در آن یک نفر هم مقتول و هم قاتل است. یک بدن، اما دو (یا بیشتر) "من"های متفاوت. بهنظر میرسد نسخهای از این موضوع اگرچه بسیار کم هیجانتر، اما برای همه ما صادق است.
همه ما چندین "من" داریم (والدین، فرزند، کارمند، ورزشکار، معشوق و غیره) و هریک از این "من"ها در شبکهای از روابط، تعریف شده و دارای صفات خاصی است. چهچیزی تعیین میکند که در هر موقعیتی کدام "من" هستیم؟ بزرگترین عامل تعیین کننده اینکه شما چه کسی هستید احتمالاً این است که کجا هستید. و منظور من از "جایی که هستید" همه ویژگیهای موقعیت شما است: موقعیت فیزیکی (رستوران نزدیک خانه)، شرکتی که در آن کارمند هستید، در جمع دوستان یا خانواده، کشوری که در آن هستید و حتی چه ساعتی در کدام روز. شما در نوشیدن با دوستان دانشگاهی نسبت به نوشیدن با خانواده بعد از شام متفاوت هستید. به آخرین باری فکر کنید که با دوستان نزدیکتان بیرون رفتهاید. بهنحوه صحبت کردن، تکه کلامهایی که استفاده میکردید، یا تُن صحبت کردنتان فکر کنید. به این فکر کنید که ممکن است غریبهای که به شما نگاه میکند چه فکری کرده باشد. حالا به آخرین باری که در یک محیط حرفهای بودید فکر کنید، شاید یک جلسه اداری، تقریباً، مطمئناً، شما متفاوت رفتار کردید یا حداقل امیدوارم که اینکار را کرده باشید. ممکن است فکر کنید که همان "من" هستید، اما آیا این واقعاً درست است؟ آیا شما هم همین احساس را داشتید؟ احتمالا نه. هر دوی این "من" شما هستید، اما این احتمال را در نظر بگیرید که آنها با شما متفاوت هستند.
احتمالاً تعجب آور نخواهد بود که بدانید محتوای هویت ما گاهی اوقات در تضاد است. در ایالات متحده، وقتی یک استاد را تصور میکنید با تصورات رایج در اجتماع در مورد سیاهپوستان مطابقت ندارد. وقتی برای اولین بار وارد کلاس میشوم، مردم همیشه تصور نمیکنند که من استاد هستم. من همچنین باید هویت خود را بهعنوان یک مرد سیاهپوست با هویت خود به عنوان یک استاد تطبیق دهم، زیرا باید روابطی را که این هویتها را تشکیل میدهند، مدیریت کنم. من کاملاً آگاه هستم که موقعیت اجتماعی من بهعنوان استاد یک دانشگاه معتبر بالاتر از وضعیت من بهعنوان یک مرد سیاه پوست است. آیا باید موقعیت خود را بهعنوان یک استاد نشان دهم تا با هزینههای اجتماعی سیاهپوست بودن مقابله کنم؟ کلود استیل، روانشناس برجسته اجتماعی، داستان یک دانشجوی جوان سیاهپوست را روایت میکند. درحالی که شبها در محلههای سفیدپوستان راه میرفت، ویوالدی (موسیقیدان معروف جهان Antonio Lucio Vivaldi) را سوت میزند تا به سفیدپوستان اطمینان دهد که او چیزی نیست که آنها یک سیاهپوست «معمولی» میدانند. اما اگر من "ویوالدی را سوت بزنم"، آیا در آن لحظه سعی میکنم سیاه بودن را انکار کنم و با انجام اینکار، آیا به جامعه سیاهپوستان خیانت میکنم؟
مارگارت شیه، روانشناس اجتماعی، برای اینکه ببیند مردم چگونه هویتهای متضاد را مدیریت میکنند، مطالعهای را طراحی و رابطه زنان آسیایی-آمریکایی را با ریاضیات بررسی کرد. بهعنوان آمریکاییهای آسیایی، آنها در ریاضیات مهارت بیشتری دارند، اما بهعنوان زنان در ریاضیات مهارت کمتری دارند. برای مطالعه این موضوع، شی و همکارانش از گروهی از زنان آسیایی-آمریکایی خواستند که خود را بهگونهای متفاوت معرفی کنند: گاهی بهعنوان آسیایی آمریکایی، و گاهی اوقات بهعنوان زن و سپس به آنها یک آزمون ریاضی دادند.
شرکت کنندگانی که قومیت خود را قبل از آزمون معرفی کردند، عملکرد بهتری نسبت به افرادی داشتند که از آنها خواسته شد جنسیت خود را معرفی کنند. تنها چیزی که تغییر کرده بود جابهجایی آینههای (انعکاس "من" در اطرافیان) اطراف آنها بود، و با اینحال، نتایج واقعی تغییر کرد. این عملکرد ضعیف اغلب بههزینه دانستن اینکه مردم از شما انتظار عملکرد ضعیف دارند نسبت داده میشود. اما این یک تغییر در "من" است: اضطرابی که بر عملکرد تأثیر میگذارد با تغییر در روابطی که "من" را تعریف میکند گره خورده است. هنگامی که مردم خود را آسیایی آمریکایی یا زن میدانستند، روابط آنها با دیگران و عملکرد آزمایشی آنها تغییر کرد - یک نتیجه ملموس و این یک تغییر واقعی در "من" آنهاست.
"من" چیزی است که دیگران به ما منعکس میکنند. به زندگیت فکرکن همانطور که در دنیای اجتماعی خود حرکت میکنید، آینههایی که "من" شما را تشکیل میدهند چقدر جابهجا یا کج میشوند؟ یک لحظه شما یک والدین هستید، سپس یک کارمند، بعد یک دوست. هریک از این "من"ها مجموعهای از انتظارات و مسئولیتها را در خود دارند. شما درچه آزمونهایی پیروز یا شکست میخورید، زیرا "من" شما بدون اینکه خودتان بدانید تغییر کرده است. اما همانطور که ایده یک "من" تغییرناپذیر یک توهم است، آزادی بدون محدودیتی که جامعه مدرن بهدنبال آن است نیز یک توهم است. "من" کاملاً آزاد بودن ممکن نیست زیرا بدون محدودیتهای تحمیل شده توسط روابط شما اصلاً "من" نخواهید داشت. "تو نمیتونی خودت باشی" درک ما از رابطه بین "من" و آزادی، بیشتر زندگی و جامعه ما را سازماندهی میکند. تنش بین میل ما به خودمختاری و اراده آزاد، و محدودیتهای لازم برای ایجاد یک "من" منسجم در وهله اول وجود دارد. ما گاهی اوقات در برابر محدودیتهای تحمیل شده توسط دیگران، خواه دوستان، عاشقان یا دولتها مخالفت میکنیم، درحالی که بهدنبال روابطی هستیم تا زندگی را قابل زیست و منسجم کنیم. ما بدون پیوند با مردم و جوامعی که ما را تعریف میکنند، چهکسی یا چهخواهیم بود؟ بی "من"، شاید آزاد، اما مطمئناً از دست رفته.
ایده تنها ماندن، رها شدن از محدودیتهای بیرونی، مستلزم درک روشنی از تفاوت بین نیروهای درونی و بیرونی است - زمانی احساس آزادی میکنیم که باور کنیم افکار، احساسات و اعمال ما توسط نیروهای درونی هدایت میشوند. سوال این است که چهچیزی داخلی محسوب میشود. اگر کسی بخواهد کتابی را از شما به امانت بگیرد و شما آنرا به او بدهید، آیا این عمل آزادانه بود؟ چه میشود اگر شخصی که درخواست کرده کتاب را قرض بگیرد، اینکار را فقط برای اینکه شما احساس مهم بودن کنید، میکند؟ اگر کار کرد، اما نمیدانستید هدف آنها این بوده، آیا اقدام شما توسط نیروهای داخلی یا خارجی هدایت شده است؟ در مورد اول، ممکن است فکر کنید که کتاب را آزادانه امانت دادهاید. در حالت دوم ممکن است احساس کنید که شخص شما را تحریک کرده است. درهر دو مورد، شما به اقدامات طرف مقابل پاسخ دادید. تفاوت، در شناخت شما از قصد آنهاست. ممکن است بگویید که اگر شخص قصد خود را نادرست معرفی کند، اطلاعات لازم برای انجام عمل آزادانه را ندارید. اما اگر فرد بهطور کامل متوجه نشود که چهچیزی باعث رفتار او میشود چه؟ هنگامی که شما به کندوکاو میپردازید، مرز بین نیروهای داخلی و خارجی کمتر از آن چیزی که بهنظر میرسد واضح است.
بیایید این تمایز بین داخلی و خارجی را بررسی کنیم. همین الان به انگشت کوچک دست راست خود فکر کنید. کمی آن را تکان دهید.
ما فقط یک لحظه، رقص کوچکی در زمان و مکان به اشتراک گذاشتیم. من ایده عجیبی داشتم، آنرا یادداشت کردم، و بعد شما، هرجا و هرزمان که اینرا میخوانید، به آن عمل میکنید.
در آن رقص کوچک، لحظات جادویی تقریباً بسیار زیاد است. برای شروع، پیچیدگی باورنکردنی صنعت نشر و هزاران نفری که برای ساختن فیزیکی کامپیوتری که من اینرا روی آن مینویسم و کتاب یا دستگاهی که درحال خواندن آن هستید، لازم است. اما در اینجا، چیزی که برای من مهم است این است که افکار من بر رفتار شما تأثیر گذاشته است. این در مورد "من"ت چه میگوید؟ آیا خود شما، کسی که این کتاب را میخواند، واقعاً از "من"ش جدا بود؟ یا با وجود "من" آزاد بودی؟ آیا من تنها بودم و ماهها یا سالها قبل از اینکه کلماتی را که پشت میز کارم نوشته بودم را بخوانی- درحالی که تو را تصور میکردم واقعاً آزاد بودم؟ یا اینکه تصورم از تو محدود شده بود. من شما را نمیشناسم، اما شما را بهعنوان یک خواننده باهوش، کنجکاو، منتقد تصور میکنم، و این نسخه از شما - در تعامل ما درحال حاضر - چیزی از من میخواهد، و بنابراین در این لحظه "من" را شکل میدهد. ایده "منِ" شما خیلی قبلاز اینکه آنرا بخوانید، بر رفتار "من" و آنچه انتخاب کردم که در این کتاب به اشتراک بگذارم تأثیر گذاشته است. "من" با تو در ذهنم کتاب خواندهام. "من" حتی این کتاب را با صدای بلند خواندهام تا ببینم ممکن است چگونه آنرا بخوانید. بهعبارتی از "من" نویسنده ساختی!
این بدان معناست، روشی که ما از "من"مان تعریف میکنیم، جدایی بین من و تو، با طرز فکر ما در مورد آزادی عجین است. من بر اعمال و افکار شما تأثیر گذاشتهام، و شما نیز بر من تأثیر گذاشتهاید، اگرچه ما احتمالاً هرگز ملاقات نداشتهایم.
وقتی انگشت کوچک خود را تکان دادید، یا فقط به این فکر کردید که اینکار را انجام دهید، آیا فکر من یا شما بود که این عمل را ایجاد کرد؟ من با تو کاری کردم؟ یا عمل شما فکر من را زنده کرد؟
بدیهی است که هردو درست است. اگر انگشت خود را تکان دادید، اینکار را انتخاب کردید، من که ننیتوانستم مجبورت کنم اینکارو بکنید، درعینحال، اگر من آنرا پیشنهاد نمیکردم، تقریباً، مطمئناً اینکار را نمیکردید. و حتی اگر انگشت خود را تکان ندادهاید، بهآن فکر کردهاید. «واقعا نمیتوانستید جمله را بخوانید و به آن توجه نکنید». این درمورد رابطه من با "من" شما چه میگوید؟ اگر تا حدی به"من"ت بهعنوان تصمیماتی که میگیری فکر میکنی، من فقط "من"ت را شکل دادم. اگر آزادی را رهایی از نفوذ دیگران میدانید، من فقط مانع آزادی شما شدم. این تعامل کوچک بین ما یک عالم کوچکی از زندگی روزمره شماست.
به روزی معمولی خود فکر کنید. اگر شما هم مثل من هستید، روز شما حول محور افراد دیگر میچرخد. اگر با افراد دیگر زندگی میکنید، بلافاصله پس از بیدار شدن از خواب، در حال پیمایش روابط هستید: حمام مشترک. غذا خوردن با شریک زندگی، بچهها یا هم اتاقیها؛ پاسخ دادن به ایمیلها و پیامهای دوستان یا همکاران. شما همچنین با افرادی که هرگز ملاقات نخواهید کرد تعامل دارید: شاید درحال خواندن اخبار مربوط به افرادی در مکانهای دوردست، اتفاقات افراد مشهور، اعلامیههای مقامات منتخب هستید. همه این فعل و انفعالات میتواند حتی قبلاز اینکه ما خانه را برای یک روز ترک کنیم اتفاق بیفتد.
اکنون برخوردهای بیشماری را درنظر بگیرید، چه برنامهریزی شده و چه کاملا تصادفی، که در طول روز برای شما رخ میدهد. همه این تعاملات چیزی از شما میخواهد. مهمتر از آن، آنها شما را تحتتاثیر قرار میدهند. البته، اکثر افرادی که از کنار آنها رد میشوید به سختی اینکار را میکنند، اما این بدان معنا نیست که این تعاملات زودگذر هیچ نتیجهای ندارد. حتی یک نفر که شما را جذاب یا نامرتب، تهدید یا دوست میبیند، میتواند هرچیزی را که فکر میکنید و انجام میدهید تغییر دهد. روزی را تصور کنید که شریک یا هم اتاقی شما دقیقاً قبلاز خروج از خانه طرز لباس پوشیدن شما را مورد سوال قرار میدهد. شاید نظر آنها اعتماد شما را تضعیف کند. شما شروع به نگرانی در مورد نحوه نگاه دیگران به خود میکنید. در محل کار شما احساس اعتماد به نفس کمتری برای ارائه نظر در یک جلسه مهم دارید و آنطور که میتوانست، خوب پیش نمیرود. بعد از کار کمی کمتر از حدمعمول احساس برونگرایی میکنید، پس احتمالا با غریبههایی که با آنها برخورد میکنید صحبت نمیکنید. شما به خانه میآیید و حال شما بد است و ممکن است با هم اتاقی یا شریک زندگی خود دعوا کنید. این میتواند مانند یک روز بد بهنظر برسد، اما این اثرات بازتاب مییابد. شاید بعداز آن ارائه نظر ضعیف در جلسه، شغل خود را کمتر دوست داشته باشید و کمتر به هویت حرفهای خود وابسته باشید. یا شاید روز بد شما با ناامنی شریک زندگیتان تلاقی پیدا کند و دعوای ناشی از آن برای همیشه دید و تعامل شما با یکدیگر را تغییر دهد. دلایل کوچک میتوانند اثرات بزرگی ایجاد کنند.
رفتارهای دیگران بر نحوه تعامل شما با دنیا تأثیر میگذارد. حتی زمانی که در حال خواندن یک کتاب «به تنهایی» بودید، ناگهان فردی که حتی نمیتوانید آنرا ببینید، انتخابی را به شما تحمیل کرد. چه انتخابهای دیگری و توسط چه کسانی به ما تحمیل شده است؟!
جامعه یک بازی اجتماعی پیچیده است. ما به دیگران با قوانینی که میدانیم و نمیدانیم وابستهایم و اغلب بدون فکر به عملها عکسالعمل نشان میدهیم. حتی اگر نتوانیم قوانین را توصیف کنیم، آنها رفتار ما را شکل میدهند. اگر سوار وسایل نقلیه عمومی میشوید، احتمالاً میدانید که اگر صندلی تکی، حتی دورتر همکه باشد، کنار کسی نمینشینید. حداقل در شهرهایی که من میشناسم، شما با غریبهها صحبت نمیکنید و بهطور کلی سعی میکنید بهکار خود فکر کنید. این قوانین ناگفته کمک میکند تا موقعیتهای ناراحت کننده و اختلال در رفت و آمدهای روزانه ما را بهحداقل برساند. نظمی که آنها ارائه میدهند، تحمل سواری را کمی آسانتر میکند، انرژی ما را برای روز پیش رو ذخیره میکند، یا به ما اجازه میدهد تا عصرمان را راحت سپری کنیم.
برای گذراندن روزهایمان، به نظم نیاز داریم. همچنین باید باور داشته باشیم که کاری که انجام میدهیم بر جهان تأثیر میگذارد و نتایج رفتارهای ما حداقل در تئوری قابل پیشبینی است. تصور کنید درحال تلاش برای کاهش وزن هستید. شما هرکاری را که قرار است انجام دهید - کمتر غذا بخورید و بیشتر ورزش کنید - اما وزن کم نمیکنید. احتمالا خیلی طول نمیکشد تا تسلیم شوید. همین موضوع را برای هر حوزه دیگری از زندگی تصور کنید، بهعنوان مثال، امور مالی - شما کار میکنید و کار میکنید، اما افزایش قیمتها به این معنی است که نمیتوانید هیچ پساندازی داشته باشید. سخت است باور کنم کاری که انجام میدهم مهم باشد اما کمیراحتتر میتوانم بپذیرم که نمیتوانم پیشبینی کنم کاری که انجام میدهم چه تأثیری بر من یا سایر افراد خواهد گذاشت. نظمی که درک میکنیم یا میسازیم برای این احساس لازم است که انتخابهای ما اهمیت دارند، که در واقع میتوانیم نتایج را انتخاب کنیم.
هدف من این نیست که بحثی را در مورد توانایی شما در تصمیمگیری ایجاد کنم، بلکه این است که شما در مورد این احتمال فکر کنید که ممکن است مرز بین "من" شما و دیگران آنقدر که بهنظر میرسد واضح نباشد. اگر "من" شما آنچیزی نیست که فکر میکردید، برای شما چهمعنایی دارد؟ برای شما چه معنایی دارد که نحوه تعامل با دیگران، "من" آنها را میسازد و بر روابط آنها تأثیرمیگذارد؟ شاید این شیوه تعریف جوامع«مان» را تغییر دهد. آنها ممکن است گستردهتر، متنوعتر، پرجنبوجوشتر شوند. شاید تعاملاتمان را جدیتر بگیریم. شاید ما مسئولیت بیشتری در قبال وضعیت روابط در جوامعمان بپذیریم.
با درک بهتر "من" و آزادی عمل، میتوانیم به سؤال دیگری روی آوریم. "من" چه عملکردی دارد؟ چرا ما به "من" نیاز داریم؟ امروزه ما فقط وجود یک "من" فردی، مستقل و خودمختار را فرض میکنیم، اما چرا؟ آیا ما برای عملکرد بهعنوان یک جامعه به این ایده نیاز داریم؟ ما حداقل تا حدی به "من" نیاز داریم، زیرا «واقعیت بدون تحریف» بر ما غلبه میکند. "من" نظمی را فراهم میکند که بهعملکرد ما کمک میکند. "من" یک دیدگاه است. "من" به ما کمک میکند دنیایی را مدیریت کنیم که فراتر از آنچیزی است که میتوانیم تصور کنیم. "من" یک ساختار اجتماعی است که به شما امکانی واقعی برای دسترسی به هرجومرجی غیرقابل درک، شکوفا و مهیج را میدهد. یک "من" که بهخوبی کار میکند، حس قابل پیش بینی، ثبات و اطمینان را ایجاد میکند.
ما بلافاصله افراد و موقعیتهای اجتماعی را بر اساس اطلاعات فرهنگی و شخصی، اغلب غیرقابل بیان درک میکنیم. بهعنوان مثال، وقتی شخصی وارد فضای شخصی شما میشود، احساس ناراحتی میکنید، اما اینکه چه رفتلری محتمل است، بهمواردی مانند رابطه شما با آن شخص و اینکه اهل کجا هستید بستگی دارد. هیچکس به شما نگفته است که غریبهها، دوستان یا خانواده چقدر باید به شما نزدیک شوند، اما با اینوجود شما میدانید. شما احتمالاً آنرا بهعنوان "آن شخص وارد فضای خصوصی یک غریبه در نروژ شده است" یا اسپانیا یا هرکجا دیگر تجربه نمیکنید. این حسی است که کسی بهطور نامناسب به فضای شخصی شما وارد شده است. این احساس از کجا آمده است؟ همانطور که مطمئن هستم میدانید، فضای شخصی بر اساس فرهنگها متفاوت است. وجود فضای شخصی جهانی است، اما جامعه ما نحوه تجربه این نیاز جهانی را تعیین میکند. این محصول قوانین ناگفتهای است که شما از اطرافیان خود کسب کردهاید. تأثیر جامعه ما عمیق است، چه بتوانیم آنرا بیان کنیم یا نه.
تحقیقات نشان میدهد که انسانها بدون توجه به اینکه کسی اهل کجاست، رفتار عاطفی (غیرکلامی) را تشخیص میدهند. اگر اهل آلمان هستید، هنوز هم میدانید که ترسیدن فردی اهل اکوادور چگونه است. اما معلوم میشود که لهجههای اجتماعی در بیان عاطفی وجود دارد. در یک مطالعه هوشمندانه، محققان دانشگاه هاروارد تصاویری از افراد ژاپنی یا ژاپنی-آمریکایی را به نمایش گذاشتند که حالتهای چهره خنثی یا احساسی (ترس، انزجار، غم، تعجب) را نشان میدادند. نکته مهم این است که عکسها برای از بین بردن تفاوتهای فرهنگی در ظاهر طراحی شدهاند، بهعنوان مثال، لباسها ملیت آنها را افشا نمیکند. با اینوجود، مردم تفاوت بین یک ژاپنی و یک ژاپنی-آمریکایی بهطور قابل توجهی خوب تشخیص دادند. بهعبارت دیگر، افراد میتوانند تفاوتهای بسیار ظریف و غیرقابل باوری را که توسط جامعه ایجاد میشود در نحوه ابراز احساسات افراد شناسایی کنند. ما میتوانیم اعضای جوامع خود را بشناسیم زیرا میدانیم که تأثیر جامعه چگونه است. احساساتی ماننده ابراز ترس و اندوه که برای شما کاملا شخصی هستند، در واقع انعکاس ابراز احساسات جامعه در"من" شما است.
همه اینها برای این است که بگوییم "من" شما در چرخشی از روابط همیشه تکامل، ساخته و بازسازی شده است. ایدههایی که در این روابط و تعاملات زندگی میکنند، هویتهای اجتماعی را فراهم میکنند - برای مثال جنسیت، قومیت، هویت حرفهای - که ما از آنها برای درک خود و دیگران استفاده میکنیم. این "من"، شما را به جهان ارایه میدهد، یک چشمانداز، نقطهی برتری را فراهم میکند که از آن جهان را تجربه میکنید. ساختن "من" ممکن است پیچیده باشد، اما تجربه بسیار ساده است. از آنجا که هیچچیز بدردبخوری مجانی نیست، سادهسازی تجربیاتی که "من" ارائه میدهد نیز هزینه دارد.