April 3, 2023

چگونه مانند یک مغزمتفکر (شرلوک هلمز) فکر کنیم؟



مهم است که به یاد داشته باشید که شرلوک هلمز، این‌گونه به‌دنیا نیامده است. هلمز مثل من و تو به دنیا آمد، اما احتمالا با پتانسیل بیشتر برای دقت فوق‌العاده در مشاهده.
اما با گذشت زمان یاد گرفت که این‌گونه (مانند شرلوک هلمز) فکر کند. در ابتدا احتمالاً بیشتر شبیه واتسون فکر می‌کرد، چون او بیشتر به‌حالت طبیعی انسان نزدیک است. او قادر است به رازهای آن‌چه می‌نگرد دست‌یابد، زیرا او به‌نوعی در مشاهده و در "درک شخصیت" متخصص شده است. او ده‌ها و صدها ساعت تمرین دارد، و این تمرین‌ها با آزمون‌و‌خطا آمیخته شده است. بنابراین من به شما نگاه می‌کنم و چیزی در مورد خودتان به شما می‌گویم و شما می‌گویید، "نه، این در واقع اشتباه است و اصلاً به من ربطی ندارد." یا می‌گویید "وای از کجا فهمیدی؟"
پس من یاد می‌گیرم که کدام جزئیات مهم و کدام نیست، کدام مشاهدات منطقی است، کدام نادرست است. با گذشت زمان، من این تخصص را در خود ایجاد کردم، که به من اجازه می‌دهد به تو نگاه کنم و در یک ثانیه بگویم: "فکر می‌کنم تو در افغانستان جنگیده‌ای" و تو بگویی "اوه!! او از کجا می‌دانست؟"
اما اگر به عقب برگردید، خواهید دید که این شهود فقط به‌معنای، "من آن را می‌دانستم" نیست. این شهود به‌معنای تخصص است. به‌معنای قضاوت صحیح که طی سال‌ها و سال‌ها تمرین بهبود یافته است. برای هلمز، کل فرآیند تفکر شبیه دانشمندی است که در حال انجام یک آزمایش تحقیقاتی است. مانند کسی که از روش علمی پیروی می‌کند.
اما متذکر می‌شم، ذهن مانند یک اتاق زیر شیروانی است، یعنی شما نمی‌توانید حجم زیادی اطلاعات در آن ذخیره کنید و فضای شما محدود است. بنابراین، آن‌چه ذخیره می‌کنید و نحوه ذخیره‌سازی آن بسیار مهم است.
همان‌طور که سعی می‌کنید بفهمید: "چگونه منابع ذهنی خود را بهینه کنم؟" و "چگونه می‌توانم به چیزهایی که ذخیره کرده‌ام دسترسی داشته باشم؟ چگونه اطلاعاتی که بین آنها ارتباط وجود دارد را کشف، سازماندهی، استفاده و آنها را به‌ بخشی از یک پازل گسترده‌تر تبدیل کنیم، من می‌توانم تصویر بزرگتر را ببینم، و نه فقط این اجزای تصادفی که من در آنجا قرار داده‌ام (سوگیری).
کاری که یک محقق انجام می‌دهد، ابتدا این است که بگویید، "سوال من چیست؟" و این دقیقاً همان‌کاری است که هلمز انجام می‌دهد. می‌گوید "هدف من چیست؟ من می‌خواهم به‌ چه‌چیزی برسم؟"
قبل از اینکه او پرونده‌ای را باز کند، قبل از اینکه با مشتری ملاقات کند، او ابتدا می‌خواهد بداند: "چه چیزی می‌خواهم از این جلسه به‌دست بیاورم؟" سپس با ذهنیت آماده وارد جلسه می‌شود. اتاق زیر شیروانی او قبلاً آماده شده است، می‌خواهد اطلاعات خاصی را دریافت کند و به اطلاعات دیگر اجازه ورود ندهد. این مهم است، زیرا "توجه" فوق‌العاده محدود است. ما اتاق زیر شیروانی نامتناهی نداریم. ما نمی‌توانیم به همه‌چیز توجه کنیم. ما باید در انتخاب مواردی که به آن توجه می‌کنیم بسیار دقت کنیم. پس‌از تعیین اهدافش، او به مشاهده و جمع آوری داده‌ها می‌پردازد، پس از دریافت و بررسی اطلاعات، فرضیه‌ای دارد و می‌گوید: "خوب، چگونه به پاسخ این سوال برسم؟ چگونه می‌توانم فرضیه‌ام را آزمایش کنم؟ تا ببینم آیا فرضیه‌ام درست است یا خیر"
کاری که او انجام می‌دهد، همان روشی است که هر دانشمند بزرگ انجام می‌دهد. (فکر می‌کنم دانشمندان متوسط ​​احتمالا این مسیر را طی نمی‌کنند)
یاد بگیرید که یک قدم به عقب برگردید و داده‌ها را مجدد بررسی کنید، آن‌را دوباره ترکیب کنید، به احتمالات مختلف فکر کنید، با آن داده‌ها تخیل کنید تا ببینید: "آیا چیزی هست که از قبل به آن فکر نکرده باشم؟ آیا ذهن من هنوز باز است؟ آیا هنوز می‌دانم چه خبر است؟ آیا این داده‌ها به‌نوعی مرا به فکر ایده‌های جدید وادار می‌کند؟" به رویکردهای جدید فکر کنید، به چیزهایی فکر کنید که در گذشته به آنها دقت نکرده بودید.
بنابراین او این فضای باورنکردنی را برای تخیل (بر اساس داده‌ها) دارد، و این یک بخش مهم از روش‌مندی علمی است.

دانشمندان از فاینمن تا انیشتین حقیقتأ به اهمیت تخیل واقف بوده‌اند و در مورد آن بسیار صحبت کرده‌اند.
دلیلی که من بر این موضوع تاکید می‌کنم این است که وقتی به روش علمی فکر می‌کنیم، تخیل را فراموش می‌کنیم.
برای بررسی نتایج آزمایشات نظریه‌ی خود باید به داده‌ها برگردید و ببینید که با آن‌ داده‌ها چه کرده‌اید؟ بینید که براساس نتایج، چه‌چیزی منطقی و احتمالا درست است.
"آیا من اصلا سوال را به‌درستی چارچوب‌بندی کرده‌ام؟"
"آیا دچار سوگیری یا تعصب نشده‌ام؟"
"آیا به‌هدفم رسیده‌ام یا باید از نو شروع کنم؟"
این یک فرآیند تکراری است، ممکن است لازم باشد این روش را بارها و بارها و بارها و بارها طی کنید تا در نهایت به نتیجه صحیح، موجه و قابل دفاع برسید.
و این به‌نوعی آخرین مرحله رویکرد هولمز است. او همیشه تحقیقات خود را ادامه می‌دهد. او متوجه می‌شود که همیشه باید به ابتدا برگردد و روش علمی پایانی ندارد.

برگرفته از کتاب "مغزمتفکر"

"ماریا کونیکووا"

👉 tєltαgrαm ‌👈

👉 tєltαgrαm ‌👈